خاطر نشان کنیم که از بیانات هگل چنین برمی آید ، که مرادش این نیست که تکون کائنات مانند تعقل معقولات از وجود بحت آغاز کرده و به ترکیب مقولات راه پیموده، به مقصد یعنی به کمال می رسد ، بلکه تصورش اینست که ا درعین اینکه سیرعقل همان سیر وجود است، سلوك عقل ما در کشف حقیقت ، معکوس سیر وجود است و در واقـع هـا حقیقت را که جامع جميع احوال و تعینات است به قوه انتزاع و تجرید ذهنی خود تحلیل می کنیم ، و از آن اصل فروعی را که مذکور داشتیم برمی آوریم.
منطق هگل چنان که باز نمودیم برحسب ظاهر يك جـزء از تعلیمات آن فیلسوف است ، ولی در حقیقت اصل و بنیاد فلسفه او است و نگارنده با همه تفصیلی که دادم ور نجی که بردم تا الفاظ و تعبیرات مناسب برای معانی بیابم ، وشاخ و برگهای مطلب را بزنم تا منظور هکل را روشن کنم ، از بس فکرش پیچیده است می ترسم درست حق مطلب را ادا نکرده باشم، جز اینکه نه این کتاب بیش از این گنجایش دارد و نه من بیش از این آزار خوانندگان را روا میدارم و چون باید اجمالی هم از تحقیقات دیگر هکل به دست بدهيم اينك به ادای آن وظیفه می پردازیم .
۳ـ فلسفه طبیعت
هر چند منطق هگل در واقع فلسفه بود ، ولیکن بر حسب ظاهر بیان اصولی بود که ما در تعقل معقولات وموجودات از آنها پیروی می کند جز اینکه ضمنا دانستیم ، تحقق موجودات نیز بر وفق همین اصول است . پس آن اصول عقلی را چون در عالم طبیعت جریان دهیم فلسفه طبیعت به دست می آید ، زیرا که طبیعت همان عقل است که صورت برون ذاتی اختیار کرده است ، و این مرحله ایست که عقل می پیماید برای اینکه به مقام روحانیت برسد پس باید مترقب بود که در این فلسفه نیز همان سلوك عقلی پیروی شود ، یعنی بر نهاده و