با چیز دیگر نسبتی دارد که آن نسبت وجود و عدم است ، زیرا که یکی از آن در وجودش عدم و نفی دیگری است ، وهر چیزی نسبت به چیز دیگر ناچیز است ، ومیان هرچیز با چیز دیگرحدی است که آن مرزمیان وجود وعدم است ، پس وجود بحث که در حال بی تعینی نامحدود بود ، چون به سبب کیفیت تعين یافت و متحقق شد . ناچار محدود بود ؛ وليكن وجود متعین و محدود از وجـود نامتعین و نا محدود جدا نیست و به او پیوسته است ، و نباید چنین پنداشت که وجودی هست محدود ووجودی هست نا محـدود ، چه در آن صورت وجود محدود خود حد وجود نا محدود خواهد بود ، یعنی دومی هم محدود خواهد بود، بلکه حقیقت اینست که وجودیکی است ومحدود و نامحدود بهم پیوسته است ، وهر در جمعا نامحدودند؛ اما نا محدود امری است معقول ووجود خارجی یعنی محسوس ندارد، و آن چیز وجود خارجی دارد و متحقق است که محدود باشد ، پس نا محدود یعنی وجود بی تعین ومحدود یعنی وجود متعین .
باری از کیفیت چنانکه دیدیم حد صورت گرفت و محدودی سبب وجود یافتن شیئی در خارج و انفراد گردید ، ازین رو وحدت و کثرت دست میدهد و کثرت چون مجتمع شد و وحدت یافت مقولة «کم»[۱] صورت می پذیرد ، و به این وجه از چونی ، یعنی کیف چندی یعنی کم برمی آید ، هر چند کم با کیف تفاوت فاحش دارد؛ چون کیف هر گاه تغییر یابد ، چیز چیز دیگر می شود اما کم مربوط به ظاهر شیئی است ، و تغيرش شیئی را دیگر نمی کند و تعلق به کیفیت خاص هم ندارد .
در هر حال وجود همین که به مرحله کم رسید مادیت و جسمیت یعنی محسوسیتش درست میشود ، پس کسانی که ماده را اصل وجـود می پندارند ، کمیت را باید اساس وجود بشمارند ، اما برای اصحاب عقل کمیت هم امری معقول است و از مظاهر عقل می باشد .
کم محدوداگر بیش و کمش بیرونی باشد، به صورت مقدار وعدد
- ↑ Quantité