خود مختار است ، و بیرون از نفس انسان باید ذراتی باشند که در منشاء عوارض هستند . که به ادراك ما در می آیند ،ودر هر حال معلوم شد عقل انسان غیر ازحس از خود مایه ای دارد که به وسیله آن محسوسات را قالب مفهومات و تصورات می ریزد .
ضمنا این نکته را هم توجه می کنیم که از جهت اعتقاد به وجود موجودات اهل نظر دوطائفه اند گروهي موجـودات را يك حقيقت میدانند و ایشان را می توان «يك حقیقتی» یا «وحدتي»[۱] با «وحدت وجودی»[۲] گفت ، که بعضی از ایشان «مادی» هستند[۳] یعنی غیر از جسم حقیقتی قائل نیستنـد ، و بعضی «روحی»[۴] هستند که جسم را حقیقت نمیدانند و گروهی در حقیقت قائلندیعنی هم به جسمانیات، قائلند هم به روحانیات ، و آنها را و در حقیقتی ) می توان ناميد يك حقيقتی را « موحد ، هم می توانستیم بخوانیم چنانکه ممکن بود در حقیقتی را « ثنوی»[۵] بگوئیم ولیکن میان ما موحد اصطلاح شده است برای کسی که خدای یگانه را می پرسند[۶] و تنوی اصطلاح شده است برای کسی که در خدا بپرستد . از این رو از این دو لفظ دوری جستیم تا در اذهان شبهه روی ندهد، و به همین نظر شاید بهتر این باشد که وحدت وجـودی را هم کنار بگذاریم ، چون در ذهن عامه این لفظ به معنی کسی است که همه چیز را خدا میداند ، اگرچه این تصورات همـه غلط است . اگر بخواهیم در این معانی از لفظ عربی دوری بجوئیم و فارسی بگرنیم گمانم اینست ؛ که وحدتی را می توان (یکی گری) و تنوی را (در تا گري) اصطلاح کرد ، وموحد را (یکتا پرست) و ثنوی را (دو تا پرست) خواند . این جمله یادآوری بود از مطالبی که در جلد دوم این کتاب يك اندازه به تفصیل بیان شده است و بخوانندگان توصیه