مربوط به ذات نمیشود ، و مفهوماتند نه معقولات[۱] یعنی آنچه ادراك ميكنيم وجودهایی است که ذهن خود ما آنها را تصویر کرده است، پس در آنها حکم کردن به تناهی یا عدم تناهی و آغاز داشتن یا نداشتن و بسيط و مركب بودن مورد ندارد و بیمعنی است اما در تنازع سوم و چهارم میبینیم احکام شايد به يك جنبهٔ راحد از وجود متعلق نباشد زیرا واجب و ممكن و علت و معلول شاید که از يك جنس نباشند، یکی معقول يعني ذات مستقل ، و یکی مفهوم یعنی عرضه و حادثه باشد، پس در تنازع سوم و چهارم ممکن است آن هر در قضیه درست باشند یعنی اختیار و وجوب متعلق به ذات و جبر و امکان و وجوب ترتب معلول برعلت راجع به عوارض باشد و در این صورت تناقضی در کار نخواهد بود.
در تنارع سوم وچهارم چون قضایا با اخلاقیات و مبدأ و معـاد مرتبط است رفع تنازع کمال اهمیت را دارد، و امكان جمع قضایائی برحسب ظاهر متناقض است راه امیدی برای حل مشكل و تعيين تکلیف باز میکند، اما در هر صورت این کار از عهدهٔ عقل مطلق نظری ساخته نیست، و اينك عجز او را از حل مسائل راجع به ذوات باز بیشتر آشکار خواهیم ساخت.
آمدیم بر سر خداشناسی. در قسمت جهانشناسی دیدیم که عقل چون در ممکنات تأمل میکند خود را محتاج میبیند که به وجود واجبی قائل شود ، و رشتهٔ معلولات را به علتی که خود معلول نباشد منتهی نماید ، اما در این مبحث به تنازع احکام گرفتار می شود. در مبحثی که اکنون گفتگو میکنیم ، مسئلهٔ سادهٔ وجـود واجب و علت نخستین نیست؛ بلکه فکر انسان متوجه حقیقت مطلقی است که او را خالق و صانع جهان و مجرد و واحد و دانا و مريد و حكيم و مهربان
بداند به عبارت دیگر ، خدایی که ارباب دیانت و حکمای الهی در نظر دارند و دل ما هم به او گواهی میدهد، اما آنها میخواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا میروند، زیرا
- ↑ مفهومات ومعقولات به آن معنی که کانت در نظر گرفته است که مفهومات راجع بعوارض وظهورانند و معقولات راجع بحقايق وذوات.