می گویند چگونه می توان قبول کرد که حسم قسمت پذیر نباشد ؛ چون اگر قسمت نپذیرد ابعاد ندارد ، را ۔ ابعاد نداشته باشد جسم نیست . تنازع ۳- آیا همه امور مرجباند یا اختیاری هم هست ؟ اگر بگویند همه موجبند می گویم : پس رشته علت و معلول به کجا میرسد در صورتی که عقل تسلسل را نمی پذیرد ؟ اگر می گویند اختيارهست يعني أمري هم هست که معلول وموجب نیست ، و به اختیار خودملت میشود ، می گویم و این امر البته پیش از معلولش وجود داشته است یعنی رفتی بوده است که علمیت نداشته است ، سپس علت شده است و چون مختار است البته علت شدنش علت نداشته است پسر در قاعدة رجوب علت برای معلول اختلال پیدامیشود.
تنازع ٤ ـ وجودی که واجب باشد هست یا نیست ؟ وجودواجب ناچار علت ممکنات است ، پس این تنازع هم نظیر تنازع سوم است. اگر بگویند وجود واجبی نیست تسلسل لازم می آید ، اگر بگویند هست باید با مجموع جهان باشد یا جزء و درون آن با برون جهان؛ مجموع جهان نمی تواند باشد چون مجموعه ای از ممکنات نمی تواند واجب بشود بیرون از جهان هم نیست ، چون علت شدنش ناچـار آغار دارد و امری است زمانی ، رامرزمانی بیرون ازجهان نمیشود. جزء جهان هم نیست چون اگر جزئی ازجهان غير معلول باشد رشت علت ومعلول مختل می شود .
در مقابل این تنازع و تناقض احکام بیطرف نمی توان بود ، چون مطلب مهم است و باید تکلیف را معلوم کرد . پس می بینیم در تنازع اول و دوم قضیه و نقیضش هر دو بی معنی است ، چون گفتگواز آغاز و انجام وحدود جهان وكل وجزء آنست ؛ و در قضيه ونقيضش جهان ازيك جنبه نگریسته میشود و میدانیم که آنچه ما از جهـان ادراك مي كنيم وجدانيات زمانی ، یعنی عوارض و حـادثات است و