صوری »[۱] است به وجه اشد، یعنی غیر از تصورات ذهنی وجودی در عالم قائل نیست ، وجهان را یکسره وهم و پندار میداند و از در سوفسطائی ، سوفسطائی تراست ، ومعلومات را به عوارض وظواهر تعاق میدهد نه به حقایق ، بلکه حقیقتی قائل نیست ، چون جهان را مصنوع ذهن انسان میخواند و ازهمه این تحقیقات غرض این بود و نتیجه این میشود که علم و فلسفه موضوع و معنی ندارد.
کانت این معنی را پیش بینی کرده و در پایان تحلیل بر ترین یعنی بخش اول از منطق بر ترین تحقیقاتی دارد، که حاصلش اینست؛ که من نه سوفسطائيم و نه اسالت تصوری نه نمی موجوات می کنم نه منکر حقايقم نه علم وفلسفه را بیمعنی میدانم . من در عقل انسان صرافی می کنم و میزانش را میسنجم وحدودش را معین می کنم تا معلوم شود که دست عقل به کجا میرسد و به کجا نمیرسد و میگویم : فهم و عقل ما از موجودات فقط ظهورات و عوارض را ادراك می کند، و تنها علم به امور طبیعی را می تواند در یابد ، یعنی آنچه به تجربه در می آید و اگر مبانی تجربی را از ما بگیرند ، دیگر برای تعقـل موضوعی در دست نخواهیم داشت . و نمی گویم عقل چیزی نمیفهمد بلکه اثبات میکنم که ما بدون مباشرت عقل چيزي ادراك نمی کنیم ر اگر عقل نباشد حس هیچکاره است ، چنانکه ثابت کردم ؛ که محسوسات و تجربیات هم جنبه عقلی رقبلی دارند ، و اموری هستند در حد خود پراکنده بیمعنی که عقل و فهم آنها را جمع آوری می کند و به آنها معنی میدهد، ولیکن عقل را هم میگویم : بدون محسوسات دستش بجا ئیبند نیست و مانندظرفی تهی است ، حتی اینکه مفهومات یاضی هم که صرف عقلی وقبلی می باشند اگر در محسوسات به کار برده نشوند بیمعنی خواهند بود ، اما همین محسوسات تجربيـات يعني عوارض که من موضوع تعقل میدانم وجودشـان دلالت دارد
- ↑ Idéaliste