ذهن پس از آنکه از عوارض وحـادثات خارجی متاثر شد ، و آن تأثيرات را در قالب زمان ومکان که در سرنوشت خود ارنهاده شده و معلومات قبلی هستند ریخت ، و وجدان و تجربه را درست کرد ، آن وجدانیات و تجربیات برای علم انسان به منزله ماده میشود و نهم انسان آن ماده را می گیردو به صورت معقول در می آورد و آن مقولات نیز در سرشت عقلند ، و امور قبلی می باشند ، سپس مفهوماتی که از این راه به دست آمده به راهنمایی دستورهای قبلی و فهم مطلق موضوع احکامی میشوند که عقل درباره عوارض وحادثات می نماید و نفس انسان از این راه بر آنها عارف میشود .
از تحقیقاتی که در تحلیل مفهومات و دستورهای و فهم مطلق کردیم و نتایجی که پیش از این در مبحث شناخت برترین حس گرفته بودیم ، تأئید و تکمیل شد و دانستیم که علم انسان وجدانیاتی است که از راه حس برای از دست میدهد و ذهن به آن وجـدانيات به مقتضای شرایطی که ذاتی خود او است صورت می بخشد ، یعنی آنها را به صورت عوارضی که به ادراك ما می آیند درمی آورد ، و برای انسان جز شناخت این عوارض معرفتی میسر نیست ، و فهـم مـا به معرفت ذوات معقول دسترسی ندارد ، و عوارض هم آن سان شناخته میشوند که خود ذهن آنها را می سازد ، وقالب ریزی می کند . به عبارت دیگر آنچه ما ادراك می کنیم همه در ذهنما ساخته میشود و واقع نفس الامر را نمیدانیم چیست . باز به عبارت دیگر عقل ما قوانین خود را برامور تحمیل میکند یعنی به جای اینکه برحقیقت واقع منطبق شود ، واقع را در تحت قوانینی که مقتضای ذات خودش است درمی آورد . پس : جهانی که ما ادراك ميكنیم مصنوع عقل مـا است ، و قوانینی که ما در جهان تشخیص میدهیم قوانینی است که عقل ما بدان سرشته شده است . مثلا رابطه علت و معلول چنانکه تشریح کردیم ساخته عقل است ، و در عالم حقیقت معلوم نیست ترتب معلول برعلت واجب باشد .
از این تحقیقات ممکن است چنین به نظر آید که کانت «اصالت