تصدیق کرد وجود چیزی را که بهیچ ادراکی در نیاید؛ زیرا چنانکه گفتیم : موجود یعنی چیزی که با ادراك كند با ادراك شود، و گفتگوهایی که می کنیم از جوهر و چیزهای دیگری که به ادراك در نمی آید و حقیقت آنها را نمی توانیم دریابیم؛ اباطیلی است که ذهن خود ما آنها را اختراع کرده است، و در این خصوص درست مانند کی هستیم که به دست خودگرد بلند کند آنگاه شکایت کند که چشمم نمی بیند.
ر بسیاری از اشتباهات ما ناشی از اینست: که به معانی الفاظ درست توجه نمی کنیم و از آنها چیزها می فهمیم که غلط است، چنانکه برای وجود و موجود بودن مفهوم خاصی در نظر می گیریم، بدون اینکه توجه کنیم که هر گاه من می گویم فلان چیز موجود است، معنی این سخن اینست که من آن را درک می کنم یا دیگری درك ميكند مثلا میزی که روی آن چیز می نویسم می گویم موجود است، یعنی آن را می بینم و لمس می کنم، واگر آن را لمس کنم مقاومتش را حس می کنم، واگر چیزی به آن برخورد میشنوم، راگر در دفتر خود نباشم چون به دفتر بروم آن را درك خواهم کرد، یا اگر دیگری به دفتر من برود درك مي كند، و نسبت وجود دادن به چیزی جز این معنی ندارد که کسی از اوچیزی درک می کند، یعنی در ذهـن تصوری روی می هد و وجود داشتن یعنی «بودن در ادراك يك نفس مدرك، واين معنی-زاوار نیست مگر برای تصورهایی که در ذهن داریم، بنابراین اشیاء خارجي غير مدرك را به نحو وجودی خارج از تصورات ما نمی توان گفت موجودند ، واز اینجهت فرقی که لاك ميان خاصیتهای نخستین و دومین گذاشته است مورد ندارد، ومجرد کردن بعد و شکل وحرکت وسكون وواحد و کثیر از رنگ و بو و گرمی و سردی وغیر آنها با حقیقت مطابق نیست، و امکان ندارد که ذهن انسان خاصیتهای نخستین را مجرد از خاصیت های دومین ادراك كند، و وجـود خاصیتهای نخستین هم مانند خاصیتهای دومین جز به وجه مفهوم ذهنی، یعنی بودن در ادراك نفس مدرك معنی ندارد، زیرا که معانی