انتزاعی و تجریدی در واقع بیحقیقت است ، و بسیاری از اشتباهات از اینجا دست داده که اهل نظر برای معانی تجریدی وانتزاعی حقیقت فرض کرده اند .
بر کلی می گوید : از این بیان مـن گمان مبرید من از طـائفه سوفسطائیانم ، ودر وجود موجودات عالم خلقت شك دارم با منکرم. من وجود موجودات طبیعی را تصدیق دارم ، ولیکن معنى وجـود و موجود را غیر از آن می دانم که دیگران می پندارند به عبارت دیگر منکر محسوسات نیستم ، شك نيست که انسان شكل وحرکت ورنگ را می بیند و آواز را میشنود وبورطعم ومقاومت و گرمی و سردی را به شامه وذائقه ولامسه حس می کند، ومحسوسانش(جز در مورد خطای حس و توهم که آن مبحث دیگری است) درست است ، وحقیقتی دارد آنچه من منكرم حقیقت داشتن جوهر جسمانی است که فیلسوفان جعل کرده اند، وموضوع اعراض محسوس پنداشتهاند.
خواهید گفت : وجود محسوسات را به معنی بودن در ادراك نفس مديرك می گیری و بیرون از سورتها چیزی معتقد نستی ، صور هم که به خودی خود فعلی وعملی نمی کنند و این فقره را تصدیق داری که صور انفعالی هستند نه فعال ، از آن طرف می بینیم تصورها همواره می آیند و می روند ، وتازه و کهنه میشوند پس ، اگر برای جوهـر جسمانی حقیقتی قائل نیستی ایجاد کننده این تصورها در ذهن ما چیست؟
جواب بر کلی اینست، که آری من حقیقتی قائل نیستم . جز آنچه ادراك بشود یا ادراك بكند . آنچه ادراك مي كند نفس يا روح است ، و آنچه ادراك ميشود تصوراست ( یا مفهوم يا معني يامعلوم). روح ذاتی است بسيط وغير منقسم وفعال ، وفعلش درجنبه دارد: یکی ادراك ويکی ایجاد . جنبه ادراکش را علم وعقل می گویند . وجنبه ایجادش را اراده می نامند و آنچه اراده ایجاد می کند همان سور است و هر کس درست تأمل کند می بیند که در ذهن خود می تواند صورتهایی ایجاد کند ، و آنها را تبدیل و تازه و کهنه نماید ، و این