اینکه ادراک کننده باشد یا ادراك بتواند بشود. آنچه ادراك كننده است شبهه ای نیست در اینکه روح است، اما آنچه ادراك مي شود جز تصوراتی که در ذهن ما صورت می بندد چیزی نیست، و اینکه مردم تصورات ذهنی را نماینده وعکس اشياء خارجی می دانند و چنین می پندارند که وجود آن اشیاء را درک می کنند، اشتباه است زیرا که آن اشیاء یا ادراك شدنی هستند یا نیستند؛ اگر ادراك شدنـي نیستند ، موجود دانستن آنها معنی ندارد، واگر بگوئید ادراك میشوند ادراك ما از آنها جز صور نهایی که در ذهن ما هست چیست؛ این چیزهایی که برای آنها وجود خارجی قائل هستید آیا از آنها جز صوری که به توسط حواس در ذهن ما حـاصل شده چیز دیگری درك هی کنیم؛ بس اشیاء خارجی یعنی اجسام که آنها را جوهر می پندارند، وموضوع اعراض می خوانند و در خارج از ذهن برای آنها وجود قائل هستند، جز مجموعه ای از تصورات ذهنی چیزی نیستند. و در اینجا بر کلی ازلاك هم بالاتر رفته است ، زيرا كهلاك برای بعد وحرکت و شکل وجود حقیقی قائل بود، و آنها را خاصیت نخستین جسم می خواند، رفقط وجود رنگ وبو ومزه را که خاصیت دومین می نامید منتسب به حس می کرد و بی حقیقت میدانست اما بر کلی فرقی میان خـاسیت نخستین و دومین نمی گذاشت و وجود همه را ذهنی می پنداشت.
ایراد می کنند؛ که اگر چنین باشد، پس ما تصور می خوریم وتصور می پوشیم . بر کلی جواب می دهد؛ این نوعی از مغالطه است من می گویم : آنچه ما می خوریم و میپوشیم علم ما بر آنها جز آنچه به توسط حواس ادراك مي كنيم، و تصوری که در ذهن ما از آنها نقش می بندد چیزی نیست، ومن جز آنچه ادراك مي كنم وجودی قائل نیستم، و اینکه ایراد می کنند که پسا گرمن نباشم خورشید وماه هم نخواهند بود ا جواب می گویم، اگر من نباشم نفوس دیگر هستند که آنها را إدراك كنند، واگر فرض کنیم هیچ نفسی نباشد که چیزی را ادراك کند، به چه دلیل چیزی موجود خواهد بود ؟ و چگونه می توان