کسانی که برای زمان و مکان یا فضا یا بعد حقیقت قائل شدهاند، اشتباه کردهاند و توجه نداشتهاند باینکه زمان و مکان مخلوق ذهن انسانند، و امور انتزاعی هستند. فضا ترتیب موجود بودن اجسام است با همدیگر، و زمان ترتیب موجود شدن است پی در پی. به بیان دیگر چون جسم را میبینیم همین که توهم عدم آن را بکنیم، بعد یعنی فضا در ذهن ما متصور میشود، و زمان هم امری است اعتباری که منشأ انتزاعش موجود و معدوم شدن اجسام و احوال است پس: زمان و مکان نتیجهٔ و معلول وجود جوهرند نه علت و مقدم بر جوهر چنانکه عدد نتیجهٔ وجود آحاد است و به خودی خود حقیقت ندارد، و این خلاصه ایست از بحثی طولانی که فعلا بیش از این تفصیلش مقتضی نیست.
***
فردها از جهت جوهر، یعنی نیرو بودن و فعل و تأثیر داشتن حقیقت واحدند؛ ولیکن بنابر اصلی که پیش از این گفتهایم، که ممکن نیست دوچیز یکسره مانند یکدیگر باشند، جوهرها با آنکه بیشمارند همه با هم تفاوت دارند. جز اینکه بعضی تفاوتشان نامحسوس است؛ و بعضی چنان متفاوتند که برحسب ظاهر هیچ مشابهتی ندارند، و میان این دو نهایت درجات بسیار بلکه بیشمار است، چنان که رشتهٔ جوهرها را میتوان پیوسته دانست، در تأیید آن اصل که در طبیعت طفره جایز نیست.
گفتیم: فرض وجود جوهر فرد به قیاس به نفس به ذهن لایبنیتس آمده است، یعنی او چنان که خود را ذیروح دیده، جهان را پر از روح یافته، و غیر از روح وجودی در عالم قائل نشده، و هر روحی را وجود بسیط اصلی دانسته و آن را جوهر فرد نامیده است. پس: هر فردی روحی است و ادراکی[۱] دارد، اما لایبنیتس لفظ ادراک را به معنی خاصی گرفته است که مستلزم حس و شعور تام و تمام نیست،
- ↑ Perception