اینجا صورت[۱] نه به معنی متداول آنست که مقابل معنی و باطن باشد، و نه به اصطلاح حکمای قدیم است که مقابل ماده باشد، بلکه نزدیک است به معنائی که ما به یک اعتبار تصور، و به یک اعتبار علم، و به یک اعتبار مفهوم مینامیم، ولیکن هیچکدام از این الفاظ بر آن معنی منطبق نیستند، زیرا که آنها همه اموری هستند در ذهن انسان، و صورتی که اسپینوزا میگوید نزدیک است به آن معنی که افلاطون برای صور قائل است: که وجودشان حقیقی و مجرد است، و میتوان در علم خدا موجود دانست و اسپینوزا آن را حالت و تعینی از صفت علم واجبالوجود میخواند و روح یا نفس را متقوم از آن صور میداند. و آنچه ما از ناچاری شیئی[۲] ترجمه کردیم، همانست که در موارد دیگر به اعتبارات مختلف معلوم یا منظور یا موضوع یا مصداق میگویند، و این الفاظ هم در اینجا مناسب آن معنی نیست. پس: به جای تصور صورت گفتیم تا با امر ذهنی مشتبه نشود، و به همان ملاحظه الفاظ معلوم و منظور و مصداق را هم مناسب ندانسته شیئی گفتیم.
کنون با این توضیح معنی عبارت فوق دانسته میشود که روح صورت است (به منزلهٔ تصور) و جسم شیئی او است (به منزلهٔ متصور با توجه به نکاتی که قید کردیم) و صورت یعنی روح یا نفس، مبدأش صفت علم ذات واجبالوجود است، و از آن راه باو اتصال دارد، و شیئی یعنی جسم یا تن، مبدأش صفت بعد داشتن جوهر واجب است، و او نیز از آن راه بذات واجب متصل است، و آنچه در باب روح و تن یا جسم و نفس گفتیم اختصاص بانسان ندارد و به عقیدهٔ اسپینوزا (به خلاف دکارت) همهٔ موجودات این دو جنبه را دارند، جز اینکه مراتب نفوس آنها مختلف و پست و بلند است، و جسم یا تن هرچه قوهٔ فعل و انفعالش بیشتر و متنوعتر باشد، قوهٔ ادراکش بیشتر است، و در انسان این قوه از موجودات دیگر افزون و در افراد