انسان هم این شدت و ضعف پدیدار است[۱].
جوهر و صفات و حالات نخستین او البته پایدار و جاویدند، اما موجودات تعینی چون حالات عارضی میباشند، زمانی و ناپایدارند و علت و معلول یکدیگرند، و سلسلهٔ این علت و معلولها بینهایت ممتد است، و تبدلات و تحولات آنها و بوجود آمدن آن معلولها و علتها به عبارت دیگر: کون و فساد بر وفق نظام مقرر محفوظی است که تخلف از آن ممکن نیست[۲] و ترتیب و ارتباط اشیاء و مواد نسبت به یکدیگر همان ترتیب و ارتباط صور آنها است یعنی همان سیر و حرکتی که اشیاء دارند، صور هم که با آنها متلازمند و وجه دیگری از آنها میباشند، همان سیر و حرکت را دارند و هرچه در بدن واقع میشود روح آن را درک میکند و حق اینست که اگر انسان جنبهٔ جسمانیش ملحوظ گردد حالاتش تحولات بدن او هستند، و اگر جنبهٔ روحانی او درنظر گرفته شود، حالاتش تحولات روح و نفس او میباشند.
***
چون روح احوال بدن را درک میکند، و احوال بدن به واسطهٔ تأثیر خارجی است پس به یک اعتبار میتوان گفت: روح اشیاء خارجی
- ↑ کسانی که فلسفهٔ اسپینوزا را نپسندیدهاند ایراد کردهاند، که فلسفهٔ او مادی است، و خود او دهری است، ولیکن توجه نکردهاند که فلسفهٔ مادی آنست که وجود روح و روحانیت را منکر است یا آن را ناشی از ماده میداند و فکر و شعور را خاصیت جسم میپندارد، و این بکلی مخالف رأی اسپینوزا است، که روحانیت را از صفات ذاتی واجبالوجود و مستقل از جسم میشمارد، و حتی برای اجسامی هم که دیگران غیر ذیروح میانگارند، او روح قائل است جز اینکه مرتبهٔ روح آنها را پستتر میداند، و روح و جسم و هرچه هست متصل به ذات واجبالوجود میشمارد.
- ↑ رجوع کنید به حاشیهٔ ۱ صفحهٔ ۴۷