و از این سبب است که اسپینوزا فلسفهٔ خود را به این صورت درآورده است.
باری چنانکه اشاره کردیم: راه تمیز حق و باطل اینست که بدواً حقیقت روشن متمایزی را معلوم کنیم، و البته این حقیقت هر چه بسیطتر و کاملتر باشد مبنای علم محکمتر و به آن واسطه احاطهٔ ذهن بر امور عالم وسیعتر خواهد بود. پس: بهترین وجوه اینست که به کاملترین وجود متوسل شویم، که همهٔ معلومات ما از حقیقت او برآید، به عبارت دیگر: همهٔ حقایق را در او ببینیم، و او را در همهٔ حقایق دریابیم، یعنی علم به ذات واجب الوجود پیدا کنیم.
از این رو است که اسپینوزا خود گفته است: حکمای پیشین فلسفهٔ خویش را از عالم حقیقت آغاز میکردند، و دکارت نفس خویش را مبدأ علم گرفت، اما من خدا را مبدأ فلسفه یافتم. به عبارت دیگر: پیشینیان میگفتند: خودشناسی وسیلهٔ خداشناسی است، اسپینوزا خداشناسی را طریق خودشناسی دانست، و نظر به اینکه او خدا را در همه چیز و همه چیز را در خدا میدید، یکی از محققان گفته است: اسپینوزا مست خداوند است، با اینهمه معاصران و علمای قشری او را منکر ذات باری گفتند، و ملعونش خواندند.
۳– خداشناسی[۱]
چون اسپینوزا بنابراین گذاشت که حقیقت روشن متمایزی به دست آورد که به اعلی درجه بسیط و کامل باشد، و بر آن شد که بهترین وجه برای معلوم کردن حقیقت دریافت تعریف او است، ذات باری را روشنترین حقایق دانسته، و به تعریف آن پرداخته، و این تحقیق را سرآغاز فلسفهٔ خود ساخته است.
چنین برمیآید که در ذهن اسپینوزا این فقره مسلم و حاجت به گفتن نداشته است، که چون سلسلهٔ معلولها را نسبت به علتها در نظر بگیریم، ناچار میرسیم به آن که قائم به ذات، یعنی خود علت
- ↑ مطالب این فصل خلاصهٔ بخش اول از کتاب علم اخلاق است.