در اشتغال به فلسفه بکلی از هر گونه آلایش ریب و ریا و فضیلتفروشی و شهرت طلبی و منفعت خواهی و خودپرستی و دنیا داری مبری بوده و فلسفه را به جد گرفته و حکمت را یگانه امری که قابل دلبستگی باشد انگاشته، و زندگانی خویش را به درستی تابع اصول عقاید خود ساخته و در آن عقاید ایمان راسخ داشته است، چنان که در یکی از نامهها میگوید: من نمیدانم فلسفهٔ من بهترین فلسفهها هست یا نیست ولیکن خود آن را حق میدانم و اطمینانم به درستی آن بهمان اندازه است که شما اطمینان دارید که مجموع زوایای هر مثلث دو قائمه است.
حکمت اسپینوزا یکی از بزرگترین فلسفههائی است که در دنیا به ظهور رسیده، و طرفه اینست که اسپینوزا در حقیقت مبتکر آن فلسفه نیست، بلکه میتوان گفت از زمان باستان تا امروز، گذشته از علمای قشری دینی و بعضی از فلاسفهٔ قدیم، همه حکما و دانشمندان با ذوق در همهٔ اقوام و ملل دانسته یا ندانسته به وجهی و تا اندازهای دارای این مذهب بودهاند، و آن نوعی از وحدت وجود است[۱] شک نیست که اسپینوزا هم از افلاطون و پیروان او و اگوستین و معتقدان او، و هم از حکمای اسلامی و هم از حکمای یهودی که از مسلمانان اخذ حکمت کردهاند (مانند موسی بن میمون) و هم از دانشمندان اروپائی قرون وسطی و عصر جدید، و هم از دکارت خصوصاً اقتباس بسیار کرده است. با این همه وحدت وجود بنحوی که او بیان کرده و موجه ساخته، چنان است که چاره نداریم جز اینکه فلسفهٔ او را مستقل و بدیع بشماریم و در بیان آن از شرح و بسط چیزی فرونگذاریم.
بسیاری از محققان اسپینوزا را از حکمای «کارتزین» یعنی از پیروان دکارت خواندهاند و حتی «لایبنیتس»[۲] آلمانی گفته است