فلسفهٔ اسپینوزا همان فلسفهٔ دکارت است که از حد اعتدال بیرون رفته است، ولی اگر منظور این باشد که اسپینوزا اصحاب اسکولاستیک را رها کرده، و روش دکارت را برگزیده یعنی: اصول و مبانی اورا در علم گرفته و حتی اصطلاحات او را اختیار کرده، و «مقولات ده گانه» و «کلیات پنجگانه» را کنار گذاشته، و هیولی و صورت و صور جنسیه و نوعیه و آن حدیثها را ترک نموده، و فقط ذات و صفات و عوارض را موضوع نظر ساخته، و محسوسات را بیاعتبار دانسته، و معقولات را اساس قرار داده است راست است، و نیز باید تصدیق کرد که در فلسفهٔ دکارت هم وحدت وجود نهفته، و تخمی است که آنجا کاشته شده است. چنان که «مالبرانش» در پیروی از دکارت با همهٔ استیحاشی که از وحدت وجود داشته است، عقایدی اظهار کرده که جز با وحدت وجود سازگار نمیشود و شاید بتوان گفت: اگر اسپینوزا فلسفهٔ دکارت را ندیده بود به این خط نمیافتاد، یا لااقل بیان خود را به این صورت درنمیآورد، اما اینکه فلسفهٔ اسپینوزا همان فلسفهٔ دکارت باشد که جزئی تصرفی در آن به عمل آمده نمیتوان تصدیق کرد، آری در مقام تمثیل میتوان گفت اسپینوزا وارد همان شاهراه دکارت شده، و یک چند با او همقدم گردیده است ولیکن وقتی به جائی رسیدهاند که یک راه به راست، و یک راه به چپ میرفته است، و هر یک از ایشان یکی را اختیار کرده است. از این گذشته دکارت در فلسفهٔ اولی و مابعدالطبیعه به اصول اکتفا کرده و زود متوقف شده و به شعب دیگر علم پرداخته است، ولی اسپینوزا تا پایان عمر در فلسفهٔ اولی قدم زده است و نیز انصاف باید داد که اسپینوزا در فلسفهٔ خویش خواه راست رفته باشد خواه کج، نتیجهای که از مقدمات گرفته سازگارتر است از نتیجهای که دکارت گرفته است، و چون به بیان حکمت اسپینوزا پرداختیم این مطلب روشن خواهد
Leibnis