مرا رهائی داد از پشیمانی و افسوسی که نصیب نفوس ضعیف و متردد است، و آنان از سستی رأی اموری را نیکو دانسته عمل میکنند و بعد حکم ببدی آن مینمایند.
اصل سوم اینکه همواره بغلبه بر نفس خویش بیشتر بکوشم تا بر روزگار، و بتبدیل آرزوهای خود بیشتر معتقد باشم تا بتغییر امور گیتی، و کلیهٔ این اعتقاد را در نفس خود راسخ سازم که جز اندیشه و ضمیر ما هیچ امری کاملا در اختیار ما نیست، و بنابراین در اموری که سوای خود ما است پس از آنکه بقدر قوهٔ کوشیدیم، اگر چیزی بر وفق رضا نشود آن را نسبت بخود یک سره غیر ممکن بشماریم و همین اعتقاد بس بود تا مرا مانع شود از این که آرزوئی کنم که بآن نرسم و بنابراین خرسند باشم. زیرا ارادهٔ ما طبعاً نمیگراید مگر بآنچه فهم ما حصولش را بوجهی ممکن جلوه میدهد، پس اگر جمیع آنچه سوای خود ماست یکسان از توانائی خویش بیرون بدانیم، البته فقدان چیزهائی که بطبع از آن محرومیم و تقصیری از آنجهت نکردهایم مایهٔ حسرت نمیشود. چنانکه از دارا نبودن ممالک چین و مکزیک دلتنک نیستیم، و بقول معروف چون ضرورت را فضیلت خود قرار دهیم، هنگام ناخوشی حسرت تندرستی نخواهیم خورد، و در زندان بر آزادی تأسف نخواهیم داشت، چنانکه اکنون حسرت نمیبریم که تن ما مانند الماس فساد ناپذیر نیست. یا مانند مرغان برای پرواز بال و پر نداریم ولیکن اذعان میکنیم که ورزش طولانی و تکرار بسیار باید تا شخص خو کند باینکه امور را باین وجه ببیند، و گمان دارم آن فیلسوفان پیشین[۱] که توانستهاند از سر پنجهٔ روزگار رهائی یابند و با دردمندی و بیچارگی در خرسندی و خوشی با خداوندان خود همچشمی کنند سر کارشان همین بوده است یعنی همواره حدودی را که طبیعت برای ایشان مقرر نموده در نظر داشتند و چنان مسلم میگرفتند و
- ↑ حکمای رواقی را در نظر دارد، و کلام یکی از آن طایفه است که: حکیم مانند خداوند خرسند است. کلیتاً از این دستور سوم اخلاقی استفاده میشود که دکارت در اخلاف متمایل بشیوهٔ رواقیان بوده، و پوشیده نیست که آن جماعت از اینرو طریقهٔ عرفا و مرتاضین داشتند.