پسندیدهتر است، که اگر کج روم از راه راست کمتر دور شوم، چه هر گاه از کناری روم، ممکن است از راه راست بر کنار دیگر باشد و ناچار شوم بآنجا برگردم و بویژه از جملهٔ زیادهرویها میدانستم تعهداتی را که بموجب آن شخص چیزی از آزادی خود میکاهد، هر چند این قاعده را ناپسند نمیدانم که نظر بتلون نفوس ضعیف، برای این که اگر کسی نیت خیری دارد آنرا بر نگرداند، عهد و پیمانی کند که پای بند آن گردد و یا اگر هم نیت او خیر و شری ندارد، در معامله برای اطمینان از وقوع آن عقدی ببندد که لازم شود[۱] اما چون من هیچ چیز در جهان نمیدیدم که پیوسته بیک حالت بماند، و دربارهٔ خویش مخصوصاً امیدوار بودم باینکه همواره آراء خود را تکمیل کنم و بهبودی دهم پس خطای بزرگ و خلاف عقل میدانستم که اگر در آن موقع چیزی را بپسندم مقید شوم که بعدها نیز آنرا درست بدانم. در حالیکه ممکن است درستی از او زایل شود یا عقیدهٔ من برگردد.
اصل دوم این بود که هرقدر بیشتر بتوانم در کار خود پا بر جا و استوار باشم، و هرگاه بر رأیی تصمیم کردم هرچند محل شبهه و تردید بوده باشد چنان دنبال آن را بگیرم که گوئی بهیچوجه جای تشکیک نبوده است، و در این باب مانند مسافرین رفتار کنم که چون در بیشه راه گم کنند نباید بسرگردانی گاه از یکسو و زمانی سوئی دیگر روند یا یکجا درنگ کنند، بلکه باید همواره تا میتوانند بیک جهت بخط مستقیم حرکت کرده بدلایل ضعیف تغییر خط سیر ندهند، هرچند در آغاز آنرا بتصادف اختیار کرده باشند، چه باین شیوه اگر بنقطهٔ مقصود نروند لامحاله بجائی میرسند که در هر حال بهتر از میان بیشه است. همچنین چون غالباً در اعمال زندگانی تأخیر جایز نیست این نکته حقیقتی است مسلم که هرگاه کسی قادر بر تشخیص رأی درست نباشد، باید رأیی را که درستی آن محتمل است اختیار کند و اگر هم میان چندین رأی ترجیح تواند، باید بر یکی جازم شود و از آن پس در عمل آن را مورد تردید نداند، بلکه چون موجبات جزم او صحیح بوده آنرا درست و مسلم انگارد و این شیوه از آن زمان
- ↑ میخواهد بگوید نذرها و عقود شرعی را منع نمیکنم.