قطع میکردند که جز اندیشهٔ خود هیچ چیز را در اختیار ندارند که همین کیفیت مانع میشد از این که در دل هوای دیگری داشته باشند، ولی در عوض توانائی خویش را بر نفس و اندیشه چنان کامل میساختند که از اینرو حق داشتند خود را غنیتر و تواناتر و آزادتر و سعادتمندتر بدانند از همهٔ مردم دیگر که این فلسفه را اختیار ننموده و هرچند بخت و روزگار با آنها مساعد باشد البته آنچه را میخواهند ندارند.
باری در نتمیم این دستور اخلاقی بنا گذاشتم بر اینکه کارهای مختلف را که مردم در زندگی دنیا بآن اشتغال میجویند از نظر بگنرانم تا بهترین آنها را برای خوش برگزینم، و نمیخواهم از کارهای دیگران سخن گویم ولیکن چنین یافتم که برای من نیکوتر کار آنست که در همان شغلی که دارم پایداری نمایم یعنی همهٔ عمر را صرف پروردن عقل کنم و باندازهای که میتوانم در شناخت حنیفت بروشی که برای خود اختیار کردهام پیش روم، چه از زمانی که به پیروی این روش بنا گذاشته بودم چنان شادیهای تمام درمییافتم که گمان نمیکردم در این زندگانی از آن بهتر و بیآزارتر کامرانی میسر شود، و چون هر روز بآن وسیله حقایقی کشف میکردم که بنظر من در کمال اهمیت و برای مردم دیگر عموماً مجهول بود، خاطرم چنان خرسند میشد که بهیچ چیز دیگر دل نمیدادم. از این گذشته اختیار اصول سه گانهٔ سابقالذکر مبتنی بر عزم من بود، براینکه کسب معرفت را دنبال کنم زیرا چون خداوند بهر کس بینائی داد که حق را از باطل تمیز دهد هرگز ممکن نبود به پیروی عقاید دیگران راضی شوم، مگر باین نیت که در زمان مقتضی آنها را با قوهٔ عقل خوش بیازمایم، و اینکه به پیروی آن عقابد راضی شده و تردید را از خود دور کردم باین امید بود که اگر عقاید نیکوتری وجود دارد، موقع دریافت آنها را از دست نخواهم داد. بالاخره آرزوی خود را محدود نساخته و قانع و خرسند نمیشدم، اگر راهی در پیش نگرفته بودم که از آن راه با اطمینان از کسب همهٔ معلوماتی که بر آن توانا