قدیم و عرفا گفته بودند عالم ظاهر حقیقت ندارد، اما بیان ایشان درین باب بیشتر شاعرانه بود، دکارت اول دفعه به وجهٔ علمی باز نمود: که محسوسات انسان با واقع مطابق نیست، و فقط وسیلهٔ ارتباط بدن با عالم جسمانی است، و تصویری از عالم برای ما میسازد که حقیقت ندارد، و حقیقت چیز دیگری است: مثلا گوش آوازهائی میشنود، اما صوت حقیقت ندارد و اگر سامعه واقع را درک میکرد، فقط حرکاتی از هوا یا اجسام دیگر به ما مینمود[۱]. هرقلیطوس و بعضی دیگر هم حرکت را حقیقت عالم گفته بودند، اما دکارت آن را به درستی نمایان کرد، و از این رو طبیعیات را مبدل به علم حرکات نمود، و آن را براساسی قرار داد که امروز هم مدار علم است. و متوجه کرد که نمایشهای عالم مادی از یک جنسند، جسم همهجا یکی است، و علوی و سفلی ندارد. تغییرات همه حرکات مکانی هستند، و حرکات کیفی و کمی و وضعی هم در واقع حرکت اینی میباشند. و معرفت بامور طبیعت بالمآل باید منتهی شود به علم مقادیر اجسام و حرکات آنها، یعنی: اصول ریاضی بر آنها حکمفرما است و از اینرو است که دکارت دنبال تأسیس علم کل یا ریاضیات عمومی بوده، و این همان فیزیک ریاضی است که امروز
- ↑ از اهمیت این نکته نباید غافل شد، حکمای قدیم میگفتند: علم یعنی صورت اشیاء در ذهن عین آن اشیاء نیست، اما با آنها موافق است. یعنی مثلا آنچه ذهن ما از گرمی و سردی و مانند آنها درک میکند، با حقیقت منطبق است. و میدانیم که کنه حقیقتش همین است که ما درک میکنیم و چنان در این عقیده راسخ بودند که میگفتند: هر کس در این باب شبهه کند دیوانه است. امروز به مشاهده و تجربه و دلیل و برهان عقیدهٔ دکارت ثابت شده، و مسلم گردیده است که: ادراکات ما با حقیقت منطبق نیست، و آن صور را ذهن انسان از تأثیراتی که بر او وارد میآید میسازد، و نه تنها صوت، بلکه حرارت و نور و رنگها و همهٔ خواص جسم ناشی از حرکت است. و اگر ذهن انسان این صور را نمیساخت بکلی چیز دیگر درک میکرد و عالم را دیگر گونه میدید.