اکتفا به خرده گیری و نکته سنجی و دستور دادن ننموده، بلکه به عمل راه را باز کرده است. در ریاضیات به واسطهٔ اختراع «هندسهٔ تحلیلی» و تکمیل جبر و مقابله فتح باب بزرگی نموده، و در طبیعیات گذشته از کشفیات خاصی که نصیب او شده، اساس علم را دیگر گون ساخته، و نشان داده است: که به غیر از آنچه ارسطو و پیروان او گفتهاند، حرف دیگر هم میتوان زد، و نوع دیگر نیز میتوان فکر کرده علم و حکمت اسکولاستیک همه حکایت حد و رسم و جنس و فصل و قوه و فعل و ماده و صورت و خاصیت و طبیعت و نفس نباتی و حیوانی و انسانی، یعنی: لفاظی و خیالبافی بود. بالا رفتن بخار به سبب آن بود که جسم گرم طبیعتش میل به بالا دارد، و زیر رفتن سنگ، به سبب آنکه طبع جسم سرد مایل به زیر است. نمو گیاه از اثر نفس نباتی بود و حس حرکت خاصیت نفس حیوانی و قس علیذلک.
دکارت معلوم کرد که این عبارات معنی ندارد، و گویندگان آنها خود و دیگران را فریب میدهند و نادانی خویش را پنهان میسازند، انسان را حیوان ناطق تعریف کردن، یا گیاه را جسم نامی خواندن. از حقیقت انسان و گیاه چیزی به دست نمیدهد و از اینکه بگوئیم: جسم هیولائی است که صورت جسمیه اختیار کرده، بر معلومات ما راجع به ماهیت جسم چیزی افزوده نمیشود. علتهای غائی که ما برای امور خلقت قائل میشویم همه قیاس به نفس است. کار خدا را از خود نباید قیاس بگیریم، فکرها قاصر است از این که بفهمیم خداوند گیتی را برای چه آفریده؟ و مرادش از این حوادث چیست؟ ما باید چگونگی و اسباب حدوث امور را دریابیم، و از این علم خویش برای کار زندگانی استفاده کنیم.
نکتهٔ دیگر که باید در آن تأمل کرد این است: که دکارت ماتند سقراط و افلاطون جداً در پی این مسئله رفته است: که علم و ادراک انسان بر چه پایه و بنیاد است؟ آیا به محسوسات اعتباری هست یا نیست؟ آیا برای علم وسیلهٔ حقیقی انسان حس است یا عقل؟ حس تا چه اندازه معتبر است؟ و به کدام مدرکات میتوان اعتماد کامل نمود؟ حکمای