اساس علم طبیعی واقع شده است. نامحدود بودن عالم و قاعدهٔ نشو و ارتقا و چگونگی تکوین عوالم شمسی و بسیاری از مسائل دیگر که امروز مورد تحقیق و جستجوی علما و حکما میباشد، افکاری است که دکارت متوجه بوده و بسیاری از تحقیقات او هنوز یا عیناً مقبول است، یا با تصرفات و تکمیلات که در آنها به عمل آمده محل اعتنا و اعتبار میباشد، و آنچه هم مقبول نیست باز این تأثیر را داشته است که افکار را به جنبش آورده است و بنابراین دکارت مجدد علم و حکمت و مؤسس فلسفهٔ جدید است و سیر این فلسفهٔ جدید هم خود داستانی دراز است که بموقع باید به آن بپردازیم.
و اما اینکه، تحقیقات دکارت در مابعدالطبیعه دلچسب ما نمیشود آن را هم نباید گمان کرد از بی بنیاد بودن فکر اوست، بلکه برعکس باید گفت: فکرش ریشهای عمیق دارد چنانکه امروز هم بسیاری از حکما با او هم عقیدهاند. توضیح مطلب اینکه دکارت در فلسفهٔ مابعدالطبیعه مذاقش نزدیک بافلاطون است، نفس انسانی را ذاتی میداند قائم بخود و بکلی مستقل از تن و جسم، و برای معقولات هر چند که جای آنها در نفس است، وجود حقیقی ذاتی قائل است. یعنی: همانکه آنها را مفهومات «فطری»[۱] مینامد، و در فلسفهٔ افلاطونی مثل نامیده شده است، و حصول علم به مجردات را برای نفس محتاج به ادراک جزئیات نمیداند، و همعقیده نیست با کسانی که وجود مفهومات مجرد را ذهنی و مانند تصاویری میدانند که در آئینه نقش میشود، و همین اعتقاد او را به بیاعتباری محسوسات متوجه نموده، و سرانجام علم را منحصر به مدرکات عقلی دانسته است، و از این سبب است که میگوید: من بهیچ چیز اعتماد ندارم، مگر آنچه در نزد عقل من روشن و بدیهی باشد، یعنی همان مفهومات فطری را اساس علم واقعی میپندارد، و وقتی که میگوید «من وجود باری را به بداهت درمییابم صادق است، اگرچه در اشتباه باشد یعنی: از روی عقیده
- ↑ رجوع کنید به صفحهٔ ۱۵۱