برگه:SargozashteKandouha.pdf/۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

رفتند و چطور خانه و زندگی قدیمی سر کوه را پیدا کردند که همچین شلوغ بود و همچین بروبیا داشت و بعد هم چطوری خسته و هلاك بر گشتند و حیوان‌های بالدار سیاه چطور دنبالشان گذاشتند و آبجی خانم درازه را با آن یکی چطوری گرفتند و بردند و خودش چطوری جان به سلامت در برد و شاباجی خانم بزرگه که اوقاتش از سر به نیست شدن تنها یار غار خودش تلخ شده بود ازینکه خانه و زندگی قدیمی هنوز برقرار است خوشحال شد و دو تا از قراول‌ها را مأمور مشت و مال دادن قاصد از راه رسیده کرد و بعد با دل قرص و خیال راحت راه افتاد به سر کشی. گاهی به مجلس رقص حاضر می‌شد و با تن و بدن سنگینش کون و کمری قر میداد، گاهی با آواز خوان‌ها همصدا می‌شد و آواز «خورشید خانم آفتاب کن» را می‌خواند. بعد هم که رقص و آواز تمام شد تمام اهل ولایت رفتند بخوابند و تا صبح استراحت کنند و قدرت بال‌های خودشان را برای فردا ذخیره کنند. در همه عمرشان اولین دفعه بود که همچین می‌کردند بعدهم سفیده صبح که دمید جارچی‌های هر شهر بیدارباش زدند و هر کدام از همولایتی‌ها که بیدار شدند، خوشحال و خرم خمیازه‌ای کشیدند و از شهر آمدند بیرون بال و پرشان را با آفتاب شستشو دادند. بعد جست زدند روشکوفه‌های پیوندی و از شبنمی که روشان نشسته بود تشنگی‌شان را رفع کردند؛ بعد هم هر کدام با یك خرده از شیره و عطر گل‌ها ته‌بندی کردند و دست آخر هر کدام با گل‌های آشنادیده برسی و خدا حافظی کردند و از یکطرف غصه دار از دوری گل‌های آشنا، و از طرف دیگر خوشحال از اینکه کوچ می‌کنند به شهر خودشان برگشتند و دفتر دستك سرشماری را نما کردند؛ بعد به فرمان گیس سفید‌ها

۸۲