است که صاحاب اومده به میل خودش واسه ما ساخته خونه ما سینه. کش آفتابه و دامن سبزه و روشاخه درختها و بغل گلها. راهش رو بخواید همونقدر از عمر ما حسابه که با گل و گیاه سر و کار داریم. اینجایی که ما توش زندگی میکنیم جایی نیست که ما خودمون به دست خود. مون ساخته باشیم تا دلمون واسش بسوزه ما که خوراکمون رو به دست خودمون میسازیم و لب به هیچ چیز دیگه نمیزنیم بایدم جایی زندگی کنیم که به دست خودمون ساخته باشیمش. نه تو این سولدونیهای سر بسته و تاریك. خونه ماها همین خونههای شیش گوشیه که با دست و دهن خودمون میسازیم و توش تخم میداریم و بعدم که تخم از پوست در اومد و راه افتاد از آذوقه پرش میکنیم خونه ماها اینه که هر جام بخوایم میتونیم بسازیمش. راستش رو بخواید ما تو این سولدونیا واسه خود مون زندگی نمیکنیم واسه بلابیگاری میکنیم و همین بلایی که کم کم همه تون فهمیدین که با صاحابیه جورهایی قوم و خویشی داره اینها واسه ما خونه نیست دوستاق خونه است. اینجور خونهها از وقتی درست شده واسه ماها حبس. بوده ننجونهای ما کی به این دوستاق خونهها و به این حبسها راضی بودن که حالا ما توشون بشینیم و بوی او نارو با یادگاری هاشون بیاییم؟ مردهها و رفتههای ما دسته دسته راه میافتادن وزیر آفتاب به این بزرگی میرفتن هر جا که میلشون میکشید اطراق میکردن هر جا که نه از جونوری خبری بود و نه از بلا و نه از مورچه و مگس هر جا که گل و گیاهی بود هر جا که عطر گلها بیشتر مستشون میکرد تا وقتی ماها آنقدر تنبل باشیم که به بهونه شهر نشینی و گل پیوندی نتونیم خودمون رو تر و خشك كنیم و از سرما و گرما بترسیم،
برگه:SargozashteKandouha.pdf/۶۳
ظاهر