برگه:SargozashteKandouha.pdf/۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و نه گل پیوندی و آفتابگردونی و نه صاحابی و نه بلایی لابد می‌گین پس اونوقت‌ها ننجون‌های ما کجا زندگی می‌کردن و چه جوری؟ حالا براتون میگم. اونروز‌ها نه این جور شهر و ولایت‌های من در آوردی تو کار بود تا ننجون‌های ما مجبور باشن هی از دروازه‌اش تو برن و بیرون بیان و قابچی و دربون لازم داشته باشن و نه خونه زندگیشون انقدرتنك وترش بود که تا یه خرده آذوقه انبار کنن شهر پر بشه و تا‌ یه‌خرده عده شون زیاد بشه مجبور باشن از هم جدا بشن و همدیگه رو فراموش کنن و بچه هاشون رو نبینن تا اینهمه جدایی میونشون بیفته و گیس سفید‌ها و دنیا دیده‌ها شون نتونن سریه مطلب جزیی باهم راه بیان ننجون‌های ما اونروز‌ها تو کوه و کمر‌ها، سردرخت‌های بلند جنگل، تو چاه‌های پرت افتاده و هر جای دیگه‌ای که عشقشون می‌کشیده خونه می‌کردن و تا دلشون می‌خواسته آذوقه درست می‌کردن و هیشکی هم نبوده تا نیگاه چپ به مالشون بکنه و اونهام راحت و آسوده خودشون رووقف هنرشون میکردن و تربیت بچه هاشون نه دلواپسی شیکم رو داشتن نه دلهره جا ومكان روونه غصه بلا و قحطی و غارت رو. سال‌های آزگار بعد از اونروزگار‌ها بوده که باغی پیدا شده و گل پیوندی توش در اومده و صاحابی به فکر افتاده که خونه زندگی واسه ما درست کنه و ماروتوش حبس کنه اونوقت شما‌ها رو بگو که خیال می‌کنین بیرون ازین شهر و این ولایت دنیا تموم شده و دیگه نه آفتابی هست نه آبی و نه سبزه‌ای و نه گل و گیاهی شما‌ها بایس بدونین که دنیای ما از پشت دیوار این شهرهامون شروع میشه ما‌ها تو خونه مون که هستیم فقط جون می‌کنیم. اونم واسه اینکه بلا بیاد و نتیجه‌اش رو ببره جای زندگی ما بیرون این سولدونی‌ها

۷۳