اینهمیه بلا. تا حالا با همونیه بلا سرو کار داشتیم. حالا دیگه بلا دو تا شده. خوب. شاید شما هام بو برده باشین که این بلایه بوهایی از صاحابمون رو میده درست؛ اگه راستیش اینطور باشه خوب میشه فهمید که چرا صاحابتر و خشکمون میکنه. چرا ضبط و ربطمون میکنه میفهمین؟ لابد آذوقه ما به دردش میخوره که پامون زحمت میکشه. دلش واسه ما که نسوخته دلش واسه آذوقهای که ما درست میکنیم سوخته. لابد میگین خوب پس چیکار بایس بکنیم؟ معلومه که چیکار بایس بکنیم. بایس خونه زندگیمون رو جایی ببریم که نه بلا بتونه سراغش بیاد و نه مورچه بتونه توش رخنه کنه. همین. من همه فکرهامو کردم چارهای نداریم غیر ازین که کوچ کنیم و برویم. تا وقتی ما تو این سولدونیا دست رو دست بذاریم و بنشینیم، هم بلا هست هم گشنگی هم نکبت مورچهها. تو این سولدونیها ما چوب هنرمون رو میخوریم. چاره کارمون اینه که راه بیفتیم و هنرمون رو ببریم جایی که نه دست بلا بهش برسه و نه دست مورچه. حالا این شما و این هم راه و چاره تون. هر چی هم زودتر بایس دست به کار شد. اما اینکه کجا بریم و چه جور اینش کار بعده. بایس نشست و براش نقشه کشید حالا بگین ببینم به فکر شماها چی میرسه؟ » شاباجی خانم بزرگه اینها را گفت و خسته و نفس زنان ساکت شد و به انتظار نشست تا خاله خانباجیها و عمقزی زبان درازها چه میگویند. خانم بالا که یکی از پیره کیبانوهای شهر بود و معروف به آداب دانی و چیز فهمی نگاهی به اینور و آنورش کرد تا ببیندگی میخواهد حرف بزند اما چون هیچکدام از گیس سفیدها لب از لب برنداشتند، خانم
برگه:SargozashteKandouha.pdf/۵۳
ظاهر