برگه:SargozashteKandouha.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

آب تکان نخورده. وذخیره همۀ شهر‌ها سالم و دست نخورده است. دو تا از قاصد‌ها هم خبر دادند که شهر‌های ولایت آندست رودخانه عوض یك انبار - دو تا انبار آذوقه دارند اما شاباجی خانم بزرگه منتظر دو تا قاصد آخری بود که به ولایت بالا دست رودخانه رفته بودند تا براش حتم بشود و بتواند تصمیم بگیرد. عاقبت آفتاب که از وسط آسمان به آن طرف سرازیر شد آن دوتای آخری هم عرق ریزان آمدند و یکسر به حضور رفتند و شرح ما وقع را دادند که ذخیره شهر‌های آن ولایت کم و کسر که نشده، هیچی بلکه شهر‌های آنجا اصلاً با مال اینطرف‌ها از زمین تا آسمان فرق دارد و آن‌ها مدتی سر در گم بوده‌اند و نمی‌توانسته‌اند شهرهای آن ولایت را پیدا بکنند تا دست بر قضا به یکی دو تا از زنبورهای ولایتی بر می‌خورند و دنبالشان ‌می‌روند تا می‌توانند بفهمند ولایتشان کجا به کجاست. آن طوری که این دو تا قاصد آخری خبر می‌دادند شهر‌های ولایت بالادست رودخانه گرد و در از نبوده، بلکه شش طرف داشته و هر طرفش هم چهار گوش بوده. دیوار‌های شهرهاشان تخته‌ای بوده و هر شهری هم یك رنگی داشته و ازین جور حرف‌ها حرفهایی که برای شاباجی خانم بزرگه هم تازگی داشت. و همه حرف‌ها راكه شنید تولب رفت و تو دلش گفت «عجب! با این همه عمری که کردم هنوز نمی‌دونم تو ولایت‌های همسایه چه خبره! » بعد قاصد‌ها را مرخص کرد و چند تا از قراول‌ها را فرستاد دنبال گیس سفید‌ها و بی‌بی جانهای شهر که تا آبجی خانم درازه برگردد بنشینند و شور کنند و ببینند چاره کارشان چیه خوب حالا اینجای قصه را داشته باشید تا برویم دنبال آبجی خانم درازه و همسفرهاش و ببینیم چه به سرشان آمد که اینقدر دیر کردند

۵۲