پرش شیرهای میشه و به هم میچسبد و دیگه کاری ازش بر نمیاد از قول من میگی فقط در سولاخها رو محکم بگیرن و همه دیوارها رو از نو اندود کنن تا کلفتتر بشه. بعدهم مواظب تخمها باشین که مورچه نزنه مورچههام اگه دنباله نداشته باشن همه شون از هول و ولا خودشونو تو شیره میندازن و خفه میشن و بعدش هم بگو که همین امروز و فردا به فکر اساسی میکنیم. فهمیدی؟» قاصد شهر همسایه گفت که فهمیده و پر کشید تا برود و پیغام را هر چه زودتر به شهر خودش برساند، اما شاباجی خانم بزرگه با خیالی آشفته از دروازه که آمد تو، باز شروع کرد به تخم گذاشتن و همین جور که میرفت دنباله فکرو خیالهاش را هم داشت «دیدی؟ بلای دومی هم اومد! اگه شهرهای دیگه رو هم مورچه بزنه تا ما بتونیم چارهای بکنیم بچهها رو ترس ورداشته و فرار کردهن و همون بلایی سرشون اومده که پنجسال پیش سر خود من اومد. خوب. پیداست که مورچه شیره رو دوست داره هزاری که بچهها جون بکنند و دیوارها رو اندود کنند چه فایده؟ بایس فکر دیگهای کرد. این سولدونیها واسه ماخونه و زندگی نمیشه بر فرض هم که مورچهها تار و مار بشن با گشنگی چیکار بایس کرد؟ مگه صاحاب دلش سوخته؟ » و به اینجا که رسید دم در خانه خودش بود. بوی عرق تن بچهها که ته شهر کار میکردند، تا آنجا هم آمده بود و نفس شاباجی خانم بزرگه داشت میگرفت. خواست دوباره راه بیفتد و بیاید نزدیك دروازه و هوا بخورد که فراولها خبر آوردند قاصدها برگشتهاند. اول دوتاشان وبعد یكدسته شش تایی و بعد هم دوتای دیگرشان. خلاصه تا نزدیکیهای ظهر ده تا از قاصدها رسیدند و خبر دادند که در ولایتهای همسایه آب از
برگه:SargozashteKandouha.pdf/۴۲
ظاهر