گلی کی باز میشود و کی بسته؛ کدام یکیها بیشتر از همه عطر و شیره دارند و دست و دل بازترند و کدام یکیها ندید بدیدند و نظر تنگ؛ یا چه وقت روز شیره گلها بیشتر است. گلها را از دور میشناختند؛ با شاخک هاشان روی آسمان بو میکشیدند و میفهمیدند از بالای چه گلی دارند میگذرند. میدانستند جای گلهای زهردار کجاست و چه جوری هستند لازم نداشتند روی اینجور گلها بنشینند و پاهاشان را آلوده کنند تا بتوانند بو بکشند و تازه بفهمند کهای داد بیداد گل زهر دارست. میدانستند سرماکی میآید و کی میرود و رفتن و آمدنش چه علامتی دارد. میدانستند که وقتی بالشان کرخ میشود و شاخك هاشان بورا بد میشنود سر ما شروع شده. در صورتی که آنهای دیگر دفعه اول که این حالتها بهشان دست میداد خیال میکردند مریض شدهاند و از شهر بیرون میرفتند که دیگران را مریض نکنند و میفرستادند عقب حکیم باشی این پیرو پاتالها و گیس سفیدها حتی میدانستند که موقع مرگشان کی است تا از شهر هر چه میتوانند دورتر بروند و خودشان را سر به نیست کنند؛ که بچهها وجوانها از دیدن نعششان هول و تکان نخورند و از دنیا بیزاریشان نگیرد. و زنبورهای شهرهای دیگر گذشته ازینکه خودشان را زاد ورود شاباجی خانم بزرگه میدانستند اصلاً برای پیرپاتالها و گیس سفیدهای شهر شاباجی خانم بزرگه احترامی قایل بودند و همانطور که گفتم هر اتفاقی که میافتاد اول با همدیگر مشورت میکردند و اگر عقلشان قد نمیداد ایلچی میفرستادند سراغ شهر شاباجی خانم بزرگه و دستور میگرفتند.
☐
خوب حالا که از اصل و نسب شاباجی خانم بزرگه و علت نقل