برگه:SargozashteKandouha.pdf/۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

کردند و فرستادند دوازده تا از قراول‌ها را خبر کردند که بالشان از بال ملخ هم دراز‌تر بود و شاخکهادان از مال مورچه پا دراز‌ها هم زودتر بو می‌شنید و خبر می‌گرفت. قراول‌ها بدو بدو آمدند در اتاق شاباجی خانم بزرگه که چکاره‌شان دارد شاباجی خانم من من کنان در آمد و دستی به تنها شاخکی که براش مانده بود کشید و گفت« خاله کوکومه‌ها. امروز می‌خوام شما‌ها رو بفرسم مأموریت اما مواظب باشین که مأموریت بزرگیه‌ها! میدونین که باز بلا اومده و بی‌موقع هم اومده ذخیره شهر ما و همه شهرهای ولایت رو ورداشته و برده. جاشم شیره گذاشته. شما‌ها که از شیره خوشتون نمیآد؟ هان؟ » همه فراول‌ها كله هاشان را تکان دادند که یعنی نه و شاباجی خانم بزرگه گفت« خوب هیچکدوم از ما‌ها شیره رو دوست نداریم خودم یادمه چهار سال پیش‌یه دفه به اندازه به تخم مورچه شیره خوردم تا دو روز پیلی پیلی می‌رفتم و دستم بهیچ کاری نمی‌رفت. اصلن شیره واسه ما‌ها بده. خوراك ما نیست. خوراک مورچه هاست. خوراک ما همونه که خودمون درستش می‌کنیم؛ و بلا هر سال میاد و غارتش می‌کنه. خوب، درست گوشاتون رو واز کنین که چی می‌خوام بگم. ما قرار گذاشته‌ایم شمارو بفرسیم بولایت‌های همسایه تا سری بشهرهای دیگه بزنین و سرو گوشی آب بدین که ببینیم او نجا‌ها چه خبره. اگه این دفه هم بلا سر همه اومده باشه خوب باز می‌گیم کار تقدیره اما اگه بلا فقط در خونه‌مانشسته باشه بایس نشست و براش فکری کرد. حالا فهمیدین چکارتون دارم؟ » همه قراول‌ها گفتند «بله» و شاباجی خانم بزرگه گفت «پس یالا، همین حالا راه بیفتین. یادتون نره که سلام ما را نرسونین‌ها؟ یادتون هم باشه که بازیگوشی موقوف مبادا خبر دار بشم كه یك كدو متون دلش واسه

۳۸