برگه:SargozashteKandouha.pdf/۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

دیگر نه توی بیابان گلی پیدا می‌شد که صمغ داشته باشد و نه زنبور‌ها از ترس سرما جرأت می‌کردند با از در شهر بیرون بگذارند. بعد هم زنبور‌ها هر کدام علیل‌تر و بی‌بنیه‌تر بودند، زودتر و قلچماق‌ها و جوان‌ها دیرتر از تک و دو می‌افتادند و دست و پاهاشان را تو سینه‌شان می‌کردند و بالشان را به خودشان می‌پیچیدند و برای خواب زمستانی مهیا می‌شدند اما تا سرما خیلی سخت بشود و همۀ زنبور‌ها تو لاک خودشان بروند هر روز یك دسته از قراول‌ها شهر را می‌پاییدند، و انبار ذخیره را سرکشی می‌کردند و زنبور‌هایی را که به خواب رفته بودند یك گله دور شاباجی خانم جمع می‌کردند و برف اول که می‌افتاد، قراول‌ها هم خودشان را جمع وجور می‌کردند و انبار را مهر و موم میزدند و دروازه شهر را از تو موم می‌گرفتند که سرما تسو نیاد، و آخر از همه می‌آمدند روی کیه زنبور‌ها می‌افتادند و تا بهار سال بعد می‌خوابیدند. و سال بعد بوی بهار که از روی ولایت زنبور‌ها می‌گذشت موم دروازه شهر‌ها آب می‌شد و نسیم بهار می‌آمدتو و زنبور‌ها را یواش یواش از خواب بیدار می‌کرد و راهشان میانداخت گل‌ها هم کم کم باز می‌شدند وزنبور‌هایی که باید بروند صحرا و عطر و شیره گل‌ها را بمکند و بیاورند میدیدند‌ای داد بیداد انبار ندارند که عطر گل‌ها را توش خالی کنند. و قراول‌ها هم می‌دیدند که جا و مکانی برای تخم‌ها نیست. آنوقت همه‌شان به یاد بلا می‌افتادند که پاییز گذشته آمده بود و شهر را غارت کرده بود. این بود که از روی ناچاری همه کارشان را زمین می‌گذاشتند و می‌رفتند به كمك عمله بنا‌ها و معمار باشی‌ها و تا می‌توانستند موم درست می‌کردند که شهر هر چه زودتر ساخته بشود و تا ساختمان شهر تمام بشود تخمه‌ای

۳۱