برگه:SargozashteKandouha.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲


اما زنبور‌های عسل برای خودشان برو بیایی داشتند که نگو. ولایتشان دوازده تا شهر داشت و شهرهاهم نزدیك به هم بود و شكوفه ‌ها تازه باز شده بود و تا دلت بخواهد گل و گیاه زیر بالشان بود و خلاصه خدارا بنده نبودند. صبح تا غروب یك پاشان تو شهر و خانه و زندگیشان بود و یك پاشان روی گل‌ها. اصلاً یك جا بند نمی‌شدند مثل اینکه می‌ترسیدند شکوفه‌ها تمام بشود هنوز شیره این گل را نمکیده می‌پریدند می‌رفتند روی یك گل دیگر و هنوز سلام و احوال پرسیشان با این یکی تمام نشده دلشان شور خانه و زندگیشان را میزد و پر می‌کشیدند و بر می‌گشتند به شهر که می‌رسیدند و می‌دیدند آب از آب تكان نخورده دلشان قرص می‌شد و چینه دانهاشان را خالی می‌کردند تو انبار‌های شهر و دوباره بر می‌گشتند سراغ گل‌ها. یا اگر گشنه‌شان بود سری به انبار ذخیره میزدند و از خانم باجی ابواب جمع اموال شهر،

جیره‌شان را می‌گرفتند و هول هولکی می‌خوردند و باز می‌رفتند

۱۷