برگه:SargozashteKandouha.pdf/۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

جای دوازده تا بیست و چهار تا کندو دارد. اما هنوز یك كار كوچك باقی مانده بود تا نقشه‌اش کامل بشود ولی خودش هم نمی‌دانست که چرا ازین كار كوچك آخرى وحشت دارد مثل اینکه به دلش برات شده بود که این کار آخری را نباید بکند باز هم تا دو سه هفته بعد از عید با خودش کلنجار رفت و هی کلاهش را قاضی کرد. یاد ضرری افتاد که پسرش پاییز پارسال بار آورده بود بعد یاد کندوی اولی كه با یك كاسه شیره اینهمه زنبور را جمع کرده بود بعد هم به یاد حرف‌های خانه خواه ده پایین و تجربه‌های او؛ و دست آخر به این نتیجه رسید که باید دل و جرأت داشت. و عاقبت آخر‌های ماه دوم بهار یك روز صبح زود دست‌هایش را نمد پیچید و رفت سراغ کندو‌ها. در یکی یکی کندو‌ها را از عقب باز کرد و دور تنها «شان» عسلی را که توی هر کندو برای ذخیره سال زنبور‌ها می‌گذاشت با چاقو، تراشید و ذخیره زنبور‌ها را برداشت و جای هر كدام یك كاسه گلی شیره گذاشت. و دوباره در عقب کندو‌ها را بست و رفت. و برای خودش دو من دیگر عسل داشت

حالا اینجای قصه را داشته باشید تا برویم سراغ زنبور‌ها.

۱۵