برگه:Sage-velgard.pdf/۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷۳
کاتیا

«همانوقتیکه ما نزدیک کراسنویارسک اسیر بودیم، بعد از آشنائی من با جوانان عرب که یک‌جور دوستی حقیقتاً برادرانه و جدائی‌ناپذیر ما را بهم مربوط میکرد، هر دومان در یک آلونک منزل داشتیم و تمام وقتمان صرف تحصیل زبان و یا بازی ورق میشد من باو آلمانی میآموختم و او در عوض بمن زبان عربی یاد میداد. یادم است یکشب ما چراغ نداشتیم، توی دوات روغن ریختیم و با تریشنهٔ پیراهن خودمان فتیله درست کردیم و در روشنائی این چراغ کار میکردیم. در همین وقت من زبان ترکی را تکمیل میکردم و از راه چین، از سوئد و نروژ و دانمارک کتاب وارد میکردیم. عارف جوان خوشگلی بود که موهای سیاه تابدار داشت و همیشه شاد و خندان و لاابالی بود.

«بهر حال در ۱۹۱۷ اسرای عرب را احضار کردند. برای اینکه از ترکها جدا بشوند. رفیق عربم را از من جدا کردند. باو پول دادند و او را فرستادند در شهر کراسنویارسک تا اینکه وسایل حرکتش را فراهم بکنند. ترکها مرا سرزنش میکردند و میگفتند: «ببین رفیق تو از ما جدا شد برای اینکه بر ضد ما جنگ بکند!» ولی عارف از آن جائیکه خوشگل بود و صورت شرقی داشت در شهر کرانسویارسک طرف توجه دخترها گردید و مشغول عیش و نوش شد. گاهی هم بسراغ ما میآمد. یک روز من با آن وضع کثیف مشغول خواندن بودم، یکمرتبه در باز شد و دیدم یک دختر جوان خوشگل وارد اطاقم شد. من سر