صبح خیلی دیر بیدار میشد، نه از راه تنپروری و راحتطلبی، بلکه فقط منظورش گذرانیدن وقت بود. گاهی ویرش میگرفت اصلا سر کار نمیرفت، چون او نسبت بهمهچیز بیاعتنا و لاابالی شده بود و بهمین جهت از سایر رفقای همکارش که پررو و زرنگ و دزد بودند عقب افتاده بود، چیزی که در زندگی باعث عقبافتادن او شده بود عرق و تریاک نبود، بلکه خوشطینتی و دلرحیمی او بود. اگرچه شریف برای امرار معاش احتیاجی بپول دولت نداشت و پدرش بقدر بخور و نمیر برای او گذاشته بود که باصطلاح تا آخر عمرش آب باریکی داشته باشد، و شاید اگر گشادبازی نمیکرد و پیروی هوا و هوس را نکرده بود، بیشتر از احتیاج خودش را هم داشت، ولی از آنجائی که او تفریح و سرگرمی شخصی نمیتوانست برای خودش اختیار بکند و از طرف دیگر نشستن پشت میز اداره برای او عادت ثانوی و یکنوع وسواس شده بود، از اینرو مایل نبود که میز اداره را از دست بدهد.
پس از مراجعت همهچیز بنظر شریف تنگ، محدود، سطحی و کوچک جلوه میکرد. بنظرش همهٔ اشخاص سائیده شده و کهنه میآمدند و رنگ و روغن خود را از دست داده بودند. اما چنگال خود را بیشتر در شکم زندگی فرو برده بودند، به ترسها، وسواسها و خرافات و خودخواهی آنها افزوده شده بود. بعضی از آنها کم و بیش به آرزوهای محدود خودشان