برگه:Sage-velgard.pdf/۱۰۴

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۰۷
تخت ابونصر

«– تو هم مارو با گورس خودت کشتی! ﺍون دوتای دیگه چطورین؟

«– اونام خوبن، من فقط یکیشونو دیدم.

زنی که روی قالیچه درﺍز کشیده بود و با خودش زمزمه میکرد گفت: «– شما ماشاﻻ چقدر حوصله دﺍرین! میخوﺍن بیان، میخوﺍنم هرگز سیام نیان. (رویش رﺍ بساززنها کرد) رحیم‌خان، قربون دستت! یه دسگاه ساز حسابی بزن.»

رحیم‌خان قانون‌زن با صورت قرمز و مطیع فوراً روی ساز خود خم شد و به آهنگ مخصوصی شروع بنوﺍختن کرد. مرد کوتاه ﺁبله‌روئی که پهلویش نشسته بود، دنبک رﺍ بردﺍشت و بهمان ﺁ‌هنگ یک ترﺍنه جهرمی را میخوﺍند:

«بلندی سیل عالم میکنم من، یارجونی،
«نظر بر دوسو دشمن میکنم من، یارجونی،
«یکیم شب دیگه مارو نگه‌دﺍر، یارجونی،
«که فردﺍ دردسر کم میکنم من، یارجونی، مهربونی؛
«بقربونت میرم تو که نمیدونی.
«سر دو دو میرم خونیه فلونی، یارجونی،
«صدای نی مییاد، نالیه جوونی، یارجونی، عزیز من، دلبر من،
«ازین گوشهٔ لبات کن منزل من!...»

زنها میخندیدند و گیلاس‌های شرﺍب رﺍ بسلامتی یکدیگر بهم میزدند. اما خورشید گیلاس خود رﺍ بلند کرد و بسلامتی