«اینم فرنگیمون! میگن خوشقولی رﺍ باید ﺍز فرنگیها یاد گرفت!»
«– گورس حتماً مییاد، خیلی خوشقوله.»
«– این فرنگی گشنهها که تیلهکنی میکنن، دﺍخل ﺁدم حساب نمیشنها.
خورشید: «– به، پس نمیدونی هفتیه پیش باصرﺍر محترم، سر رﺍه پیاده شدیم. رفتیم تماشای تیلهکنها، سی چهل عمله زیر دستشون کار میکردن. گورس شکل عروسک فرنگی با موهای گلابتونیش زیر ﺁفتاب وﺍیساده بود: من جیگرم کباب شد، حاﻻ میاد میبینی که من دروغ نمیگم. مارو که دید، برگشت تو صورت من خندید. – میدونی من بتوسط قاسم نوکرشون برﺍش پیغوم فرسادم. تا حاﻻ چهار مرتبس که همدیگهرو میبینیم، یه دفه وعدهخلافی نکرده.»
«– خوب، خوب، ما ﺍینجا نیومدیم خوشگلی تحویل بگیریم، میخوﺍسم بدونم پول و پله هم تو دسشون هست یا نه؟
«– مگه بهت نگفتم؟ ﺍنقد طلا و جوﺍهر پیدﺍ کردن که نگو! یه قبر شکافتن که توش پر ﺍز ﺍلماس و جوﺍهر بوده، با هفتا خم خسروی که روش ﺍژدها خوﺍبیده بود بخیالت من دروغ میگم؟ میگی نه، از قاسم بپرس.
«– اگه میدونستم که نمییان، من به یه نفر قول دﺍده بودم.
«– به! کی رو میخوﺍسی بیاری؟ جوﺍد ﺁقای تو ﺍنگوش کوچیکیه گورس حساب نمیشه.