و فرمان و خلعت مرحمت فرمودند
مقربالخاقان عباسقلی خان میرپنجه را اولیای دولت قاهره مأمور فرمودند که بکرمانشاهان رفته افواج کرمانشاهانی را چون قدری کممشق هستند در کرمانشاهان حاضر ساخته بمشق بدارد که مشغول مشق باشند و مواجب آنها را هر چه باقی مانده باشد تمام و کمال برساند و امورات آنها را منتظم سازد و همچنین سوارهٔ آنجا را سان دیده اسبهای آنها را مانند اسبهای سایر سواره داغ نماید و مواجب سواره را نیز تمام و کمال برساند که حیف و میلی در مواجب افواج و سواره واقع نشود
سایر ولایات
کرمان در روزنامه آنجا نوشته بودند که دو نفر برزیگر با یکدیگر نزاع کرده بودند و یکی از آنها مقتول شده بود نواب موئیدالدوله حاکم کرمان قاتل را حاضر ساخته در مقام تحقیق برآمده بودند و قاتل در حضور نواب معزیالیه اقرار به قتل مقتول نموده بوده بجهة گذران ورثهٔ مقتول قراری گذاشته بودند و قاتل را بسزای خود رسانیدند
خراسان
از قراریکه در روزنامه آنجا نوشتهاند جمعی از ریشسفیدان طایفهٔ ترکمانیه آمده در خدمت نوابالسلطنه والی خراسان اظهار اطاعت و خدمت و بندگی و انقیاد نموده بودند که ما همه خدمتگذار و فرمان برداریم و استدعای حاکمی از جانب نواب معزیالیه برای سرخس کرده بودند که در سرخس نشسته مشغول حفظ و حراست آنها باشد و متعهد و ملتزم گردیده بودند که بعد ازین از ترکمانیه احدی خلاف حساب و رفتار ناصواب ننماید نواب معزیالیه عالیجاه عباسقلیخان بیگلربیگی مشهد را بحکومت سرخس نامزد فرموده سرخیلان و ریشسفیدان ترکمانیه را نیز با خلعت و امیدواری مراجعت دادهآند
حاجی میرزا مهدی مجتهد مشهد مقدس در اوایل ذیحجه بعد از نماز شام بخانهٔ خودش آمده قولنجی او را عارض شده و صبح همانروز بجوار رحمت ایزدی پیوسته
در شب غره ذیحجه در شهر مشهد نوشته بودند که چهار نفر طفل یکی به سن دوازده ساله و سه دیگر بسن هشت و نه سال رفته قفل در دکان حاجی رمضان نام چقماقساز را گشوده جعبهٔ ثّماقی بیرون آورده بودند درین بین گزمه عسس رسیده و اطفالرا گرفته بپایتخت داروغه آوردهاند داروغه در مقام تحقیق بر آمده اطفال از ترس شروع بگریه و زاری نمودهاند داروغه دو نفر آنها را نگاهداشته و دو نفر دیگر فیالفور رفته چقمقها را آوردهاند و همان شب داروغه فرستاده است صاحب دکانرا آوردهاند و چقماقها را باو تسلیم کردند
از غرایب اینکه در سبزوار طفلی بسن ده ساله در میان آب عمیقی افتاده بوده است بعد از آنکه خبردار شده و او را بیرون آوردهاند نیمجانی داشته است اما نج بطوری که معلوم بشود اقوام و منسوبانش او را مرده انگاشته غسل داده و کفن نموده و دفنش کردهاند و بطوریکه رسم است قبر او را با خشت و سنگ برآوردهاند طفل بیچاره بعد از ساعتی که ”هالت حیات آمده فریاد زده است که جمعی از زوار که در آن نزدیکی افتاده بودهاند فریاد او را از قبر شنیدهاند سراسیمه بشهر دویده جار کشیدهاند که هر کس که امروز مردهای در قبرستان دفن کرده باشد برود و او را بیرون بیاورد که زنده است و نمرده بوده چون از حیات طفل روزی بیش نمانده بوده نه صاحب طفل این ندا را میشنود و نه زوار اقدام در شکافتن قبر او میکنند که طفل مزبور از مدهوشی غرقه در تنگنای قبر بخود آمده و بار گران خشت و سنگ و خاک را چاره و دفعی ندانسته آنچه در قوه داشته از سنگ و خشت کنده و چون بار گران و جثه ضعیف و جا هولناک بوده از دهشت و بیم جان بجان آفرین تسلیم نموده در چند جا سرش شکسته بوده معلوم شده است که سرش را بسنگ لحد زده و شکسته و چاره و راهی نیافته بوده