برگه:RobaiyatKhayyamForoughi.pdf/۹۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۸۰

  زان پیش که بر سرت شبیخون آرند فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند  
  تو زر نهٔ ای غافل نادان که تُرا در خاک نهند و باز بیرون آرند  

۸۱

  عمرت تا کی بخود پرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد  
  می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که بخواب یا بمستی گذرد  

۸۲

  کس مشکل اسرار اجل را نگشاد کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد  
  من مینگرم ز مُبتدی تا اُستاد عجز است بدست هرکه از مادر زاد  

۸۳

  کم کُن طمع از جهان و میزی خورسند وز نیک و بد زمانه بکسل پیوند  
  می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند  
۹۱