برگه:Qabus nama.pdf/۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۱
 

تا در وقت بدادند. وزیر را بفرمود و گفت که در خزینهٔ من رو، هر چه هست یک نیمه بدرویشان ده. آنگاه گفت طعام بیاریت که وی گرسنهٔ هفت روزه است. فتح گفت: یا امیرالمؤمنین من سیرم، متوکل گفت: مگر از آب دجله سیر شدی؟ فتح کفت: نه کی من این هفت روز گرسنه نه‌بودم، کی هر روز بیست تا نان بر طبقی نهاده بر روی آب فرود آمدی و من جهد کردمی تا دو سه تا از آن نان برگرفتمی و زندگانی من از آن نان بودی و بر هر نان نوشته بو کی محمد بن الحسین الاسکاف. متوکل فرمود که در شهر منادی کنید که آن مرد که نان در دجله افکند کیست و بگوئیت تا بیاید که امیرالمؤمنین با او نیکوئی خواهد کرد، تا نترسد. جنین منادی کردند، روز دیگر مردی بیامد و گفت منم آن کس، متوکل گفت: بچه نشان؟ مرد گفت: بآن نشان که نام من برروی هر نانی نوشته بود که محمد بن الحسین الاسکاف. متوکل گفت: نشان درست است، اما جند گاهست که تو درین درجله نان می‌اندازی؟ محمد بن الحسین گفت: یک سالست. متوکل گفت: غرض تو ازین چه بود؟ مرد گفت: شنوده بودم که نیکی کن و بآب انداز، که روزی بر دهد و بدست من نیکی دیگر نبود، آنج توانستم همی کردم و با خود گفتم تا جه بردهد. متوکل گفت: آنج شنیدی کردی، بدآنج کردی ثمره یافتی. متوکل وی را در بغداد بنج دیه ملک داد. مرد بر سر ملک رفت و محتشم گشت و هنوز (ص ۲۹) فرزندان او در بغداد مانده‌اند و بروزگار القائم بامرالله من بحج رفتم، ایزد تعالی مرا توفیق داد تا زیارت خانهٔ خدا بکردم و فرزندان وی را بدیدم و این حکایت از بیران و معمران بغداد شنودم.

بس تا بتوانی از نیکی کردن میاسای و خود را به نکوکاری بمردمان نمای و چون نمودی بخلاف نموده مباش و بزفان دیگری مگوی و بدل دیگر مدار، تا گندم نمای جو فروش نباشی و اندر همه کارها داد از خود بده که هر که داد از خویشتن بدهد از داور مستغنی باشد و اگر غم و شادیت باشد غم و شادی با آن کسی گوی که او را تیمار غم و شادی تو بود و اثر غم و شادی بیش مردمان بیدا مکن و بهر نیک و بد زود شادمان و زود