برگه:Qabus nama.pdf/۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۲
 

اندوه‌گین مشو، که این فعل کودکان باشد و بکوش تا بهرحال از حال خویش نکردی که بزرگان بهر حق و باطل از جای خویش بنشوند و هر شادی که بازگشت آن بغم باشد آن را نشادی مثمر و هر غمی که بازگشت آن بشادیست آن را بغم مثمر و بوقت نومیدی اومیدوارتر باش و نومیدی در اومید بسته دان و اومید را در نومیدی و حاصل همه کارها، جهان بر گذشتن دان و تا تو باشی حق را منکر مشو و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را بنشان و جواب احمقان خاموشی دان؛ اما رنج هیج کس ضایع مگردان و همه کس را بسزا حق بشناس، خاصه حق قرابات خویش را و جندانک رسول صلی الله علیه و علی آله و سلّم گفت: الشیخ فی قومه کالنبی فی امته ولکن بایشان مولّع مباش، تا همچنانک هنر ایشان می‌بینی عیب نیز بتوانی دیدن و اگر از بیگانه نا ایمن گردی زود خود را از وی بمقدار ناایمنی ایمن گردان و بر نا ایمن بگمان ایمن مباش، که ز هر بگمان خوردن از دانائی نباشد و بهر خود غرّه مشو و اگر به بی‌خردی و بی‌هنری نان بدست توانی آوردن بی‌خرد و بی‌هنر باش و اگر نه هنر آموز و از آموختن و سخن نیک شنودن ننگ مدار تا از ننگ برسته باشی و نیک بنگر بنیک و بد و عیب و هنر مردمان و بشناس که نفع و ضرر ایشان و سود و زیان ایشان از چیست و تا کجاست و منفعت خویش از آن میان بجوی و برس که جه جیزهاست که مردم را بزیان نزدیک کند، از آن دور باش و بدآن نزدیک باش که مردم را بمنفعت نزدیک گرداند و تن خویش را بعث کن بفرهنگ و هنر آموختن، جیزی که ندانی بیآموزی و این ترا بدو جیز حاصل شود: یا بکار بستن آن جیز که [دانی]، یا بآموختن آن جیز که ندانی.

سقراط گفت: که هیچ گنجی به از دانش نیست و هیج دشمن برتر از خوی بد نیست و هیج عزّی بزرگوارتر از دانش نیست و هیج بیرایهٔ بهتر از شرم نیست. بس جنان کن ای بسر که دانش آموختن را بیدا کنی و در هر حال که باشی جنان باش که یک ساعت از تو در (ص ۳۱) نگذرد تا دانش نیاموزی که دانش نیز از نادان بباید آموخت،