رفته چشم از تشخیص گلوبتهها و کاشیهای کوچکی که پهلوی یکدیگر قرار گرفته عاجز میشود. در اینجا صنعت نقاشی روی کاشی نیست، صنعت میناکاری و خاتمکاری با کاشی میباشد و استادی پیرایشگر را آشکار میکند. ترکیب و شیوهٔ ساختمان گنبدها و مقرنسکاری آنها با یکدیگر فرق دارد.
چقدر فکر، چقدر وقت، چقدر عمر، زحمت، پول، اراده، ذوق و چشم در این خانههای جواهرنگار بمصرف رسانیدهاند. این خزینههای صنعت برای اینکه بیذوقترین اشخاص را در آنها جا بدهند و همانها سبب خرابی و ویرانی آنها را فراهم آوردهاند تهیه شده؟ مسجد جامع یک موزه صنایع ظریف است، میبایستی هنرمندان، نقاشان، صنعتگران را در آنجا جای داده باشند تا روح آنها ازین نقشها الهام بگیرد نه کسانیکه بدر منبتکاری کندهٔ هیزم بکوبند، زیر طاق گچبری دیزی بار بکنند، به دیوار خاتمکاری پیهسوز روشن بیاویزند و کاشیها را بدزدند و بفروشند!
در دالان مسجد برخوردم بیک دسته که بیرق سیاه داشتند و نوحه میخواندند. عدهٔ آنها کم بود و آژان با آنها حرکت میکرد. بچهای چیزی بصورتم پاشید، من یک ذرع از جا جستم. بعد فهمیدم که از قرار معلوم باید گلاب بوده باشد. شنیدم در سالهای پیش موضوع دسته در اصفهان اهمیت مخصوصی داشته، بطوریکه از دههای اطراف چندین شمر و امام زین العابدین بیمار لباس پوشیده بشهر میآمدهاند و هر دستهای مکرر از آنها داشته. یکروز میبینند که دود از دهن شیر درمیآید وقتیکه