برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷۸
اصفهان نصف جهان

سبزی روی منبر، تورات، انجیل و قرآن را با هم مقایسه میکرد مردم هم کنار آب‌نما دور مسجد نشسته بودند. داخل مدرسه مانند همهٔ مسجدها دارای چهار صفه و طاق‌نماهای متعدد بود با کاشیهای نو و براق که با مهارت و زبردستی پهلوی هم گذاشته بودند و زمینهٔ دیوار آنرا پوشانیده بود. اگرچه کتیبه‌ها قرینه واقع شده ولی از حیث نقش و رنگ‌آمیزی هرکدام با دیگری فرق دارد. چون هوا تاریک شده بود من و رفیقم برگشتیم بمهمانخانه آمریک که با یکی دیگر از رفقا، حسن رضوی در آنجا وقت داده بودم.

ظاهراً شهر مرتب، منظم و پاکیزه بود، فقط یک دسته سینه‌زن با بیرق سیاه در خیابان چهارباغ میگشتند، ولی من درین قسمت کنجکاو نبودم چون عزاداری یا مال مردم خیلی بیکار و یا خیلی خوشبخت است و در زندگی آنقدر کم تفریح هست که دیگر لازم نیست بیائیم برای خودمان بدبختیهای تازه‌ای بتراشیم.

وارد مهمانخانه که شدیم رضوی آنجا چشم براه بود، با هم رفتیم سر شام و بعد از آنکه کمی کله‌مان گرم شد، صحبتمان مربوط شد باصفهان و خلاصه موضوع حرفمان راجع باصفهان و مردم آن از اینقرار بود:

«بیشتر اهالی اصفهان از سه نژادند؟ مردمان بومی قدیم، بعد از آن بختیاری. این دو طبقه عموماً کشاورز، صنعتگر و و کارگرند و بعد یهودی و اینکه بعضیها در عده، اهمیت و قدمت جهودهای اصفهان اغراق میگویند از روی قصد و عاری