است که در موقع کمی آب کنار آنها قلمکار میشویند. روی سنگها و ریگهای رودخانه تهرنگ قلمکارهای شسته را گسترده بودند، و روی آنها از همان خیامهای بیتناسب که از روی نقاشیهای (ادمون دولاک) کشیده شده دیده میشد. این نقاشیها را هیچ اسمی نمیشود رویش گذاشت، گویا سرمشق آنها از دولت سر مسیو براسور به کارگران ایرانی اعطا شده و تقلید آن نه صنعت جدید است نه صنعت قدیم، نه شیوه نقاشی ایرانی دارد و نه فرنگی است. میشود آنرا شیوه و اسلوب (براسورین) نامید. همان حکایت لوس لیلی و مجنون را نشان میدهد با شکم بادکرده و پاهای خشکیده، مثل گداهای سال قحطی و بیشتر به مجنون حقیقی شبیه است تا بصنعت نقاشی و هرگز نمیتواند بپای کارهای ظریف قدیم برسد. نمیدانم با وجود اینکه اینهمه سرمشقهای گرانبها از زمان صفویه در چهلستون و عالیقاپو و غیره باقی مانده چه احتیاجی باین تقلیدهای لوس اروپائی دارند! ولی از قراری که شنیدم هنوز کسانی هستند که بشیوۂ قدیم ایرانی کار میکنند. مردی که پاسبان قلمکارها بود با لجهه شیرینش برایم گفت که من هم بلدم قلمکار درست بکنم، و شرح مفصلی داد که نقاشی روی این پارچهها را اول با زاج سیاه بعد با زاج سرخ و بعد با نیل بعد با زاج زرد و غیره مهر میزنند و هر دفعه چندین بار شسته میشود تا رنگش ثابت بماند.
در راه خوردم بیکی از رفقا که چندین سال است در اصفهان میباشد. با هم رفتیم روی پل سیوسهچشمه، این