بودند دیده شد. یک کاروانسرای بزرگ شاهعباسی که بالای آن شبکهٔ آجری داشت سر راهمان بود. اینهمه کاروانسراها و منزلهای خراب که در راه دیده میشود گویا بواسطه رواج اتومبیل و کساد مسافرت با اسب و درشکه است. زیرا که دیگر مسافر احتیاج ندارد در آنجاها بار بیندازد و شب را بماند.
در مورچهخورت ایست کردیم، از آنجا تا اصفهان نه فرسنگ است و گفتند که رشتهکوه سه ده یا کوه سید محمد که تمام بشود بلافاصله شهر اصفهان واقع شده. بنظر میآید که مورچهخورت در قدیم شهر بزرگ و آبادی بوده و امروز به حال قریهٔ خرابی در آمده است. هنوز ویرانه آبادیهای پیشینش دیده میشود. هوا گرم بود، در قهوهخانهای وارد شدیم من یک کاسه ماست سر کشیدم، ولی ارباب سفره را پهن کرد و چانهاش گرم شد، میگفت:
«این مورچهخورت خیلی قدیمی است، حالا خیلی کوچک شده در قدیم تیول گودرز بوده. چون کیخسرو وقتیکه بکمک گیو و گودرز و رستم بپادشاهی رسید، بهرکدام تیولی داد و اینجا به گودرز رسید و بعد از کیخسرو هرکدام از آنها در زمین خودشان سلطنت داشتند و این اصل ملوکالطوایفی شد.»
نمیدانم این اطلاعات را ارباب از کدام تاریخ پیدا کرده بود. ولی یک افسانه عامیانه هست که میگویند قشون اسلام که به مورچهخورت رسید، بمورچهها حکم شد که اسبهای قشون کفار را بخورند و از آنزمان اینجا را مورچهخوار گفتند. این افسانه دوم خیلی بچگانه است.