هیاهوی اتومبیل صدای نالهٔ بزی میآمد که از گله عقب مانده بود و یا گم شده بود.
اتومبیل ما خیز برمیداشت و هوا را میشکافت، باد پوست صورت ما را نوازش میکرد. چند دقیقه از میان بوی عطر گلی گذشتیم که معلوم نبود چه است. ماه در کرانه آسمان سرخ خونالود شد و پشت کوه پنهان گردید. همهجا تاریک بود فقط یک تکه روشنائی چراغ اتومبیل جلو ما بود. رفقای همراه همه چرت میزدند، همچنین خود شوفر، دورنمای بیرون در تاریکی غوطهور بود، چراغ اتومبیل کپههای ریگ کنار جاده و تیرهای تلگراف را روشن میکرد، سایهٔ آنها جلو چراغ بزرگ میشد و بطرف مخالف سیر اتومبیل رفته ناپدید میگردید.
در راه برخوردیم بیک دسته الاغ که بارشان خار بود، شوفر که خوابآلود بود اتومبیل را نگه نداشت، چراغ چشم یکی از الاغها را زد، جلو آمد و سرش خورد به اتومبیل و بر زمین غلطید. شوفر و صاحب خر بهم فحش دادند ما هم رد شدیم. چون درین وقت شب میان صحرا، با شوفر خوابآلود کار دیگری هم نمیشد کرد و هیچ قانونی نمیتوانست از تجاوز شوفر جلوگیری بکند و اگر قاضی هم در اتومبیل داشتیم یا خوابش برده و یا چشمش را بهم میگذاشت.
اتومبیل ما مثل مستان پیلپیلی میخورد. هوا تاریک بود فقط شبح درختها و خانههای گلی از پشت تاریکی جلوه میکردند.