برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۳۷
پروین دختر ساسان

چهره‌پرداز – اهریمن آری اهریمن هست این بیچاره‌هائی که در کیش تازهٔ خودشان میگویند اهریمن نیست! خودشان اهریمن هستند نباید هم داشته باشند چون فرستاده‌های او هستند.

پروین – اگر بریزند اینجا چه بکنیم؟ اینهمه بدبختی کم نبود؟

چهره‌پرداز – مترس جانم آنها دزدند برای چیز و پول میآیند من هرچه دارم به آنها پیشکش میکنم نمیگذارم بسوی تو دست دراز بکنند.

چهره‌پرداز به بهرام – چراغها را خاموش بکنیم.

بهرام – بدتر است گرز آتشی با خودشان دارند و دیده‌اند که پنجرهٔ شما روشن است همه‌جا را وارسی خواهند کرد من آنها را میشناسم چشمهای آنها مانند جانوران درنده میدرخشد در تاریکی هم می‌بینند از ریخت آنها میترسم مانند میمون هستند: سیاه چشمهای دریده ریش خشک‌شده زیر چانه‌شان آواز ناهنجار سرخودشان را.

پروین اندیشناک رو به بهرام کرده انگشت را جلو لبهای خود نگاه داشته – هیست‌هیست آیا تو شنیدی؟

بهرام – نه... چه؟ مگر آمدند؟

پروین – نمیدانم... انگار در دالان راه میروند درست گوش بده – شنیدی؟

صدای پا نزدیک میشود در را به‌تندی میزنند اندکی درنگ کرده دوباره در را تندتر میزنند.