برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۳۴
پروین دختر ساسان

نمیشوم.

چهره‌پرداز – چگونه میلرزی؟ ... باید خسته شده باشی.

پروین – گوشهایم سنگین شده سرم تهی است.

چهره‌پرداز – برو آسوده بخواب ولی میخواستم بدانم آیا پرویز بسراغ ما نیامده؟ هیچ تازه ای از او نداری؟ بگو زود باش.

پروین دست روی پیشانی کشیده متفکر – نه نیامده نخواهد آمد او کشته شده... مرده... آری خوابش را دیدم... دیشب او را دیدم. به ماه نگاه میکردم دود جلو آنرا گرفت پرویز با جامه سفید موهای پریشان بمن نگاه میکرد، با انگشت خنجری که بکمرش بسته بود بمن نشان داد. من سراسیمه از خواب پریدم دیگر خوابم نبرد او مرده...

چهره‌پرداز دست روی زلفهای دختر کشیده او را نوازش میکند – تو چه زودباور هستی! چرا باین گزافها و فریبندگیها باور میکنی سپاهیان ما هنوز در کشمکش هستند از انجام جنگ او خواهد آمد... بهرجوریکه شده تو را روانه خواهم کرد... برو برو آسوده بخواب... چه هوای بدی است... سینهٔ من سخت درد میکند (سرفه) تو نباید امشب پیش من بمانی هوای اینجا زهرآلود است برو بخواب.

صدای سوت میآید. وزش باد تندتر می‌شود. هیاهو و غوغا از دور پدر و دختر مات بیکدیگر نگاه میکنند. دختر برخاسته می‌رود از پشت در گوش میدهد برمی‌گردد.

پروین‌ – راشنو پارس میکند چند نفر فریاد میکشند