این برگ همسنجی شدهاست.
۲۸
پروین دختر ساسان
بروز تو خواهد آمد؟
پروین – با هم میمیریم، کجا بروم؟ پدرم ناخوش است سرفه میکند من تنها هستم همه راهها بسته خودت که بهتر میدانی.
پرویز – راست میگوئی کمی دیر شده لیکن من آشنا دارم خودم بخوبی میتوانم کارها را درست بکنم ولی دستم بند است نمیدانی تا چه اندازه گرفتارم، دارم خفه میشوم، شب هم خواب ندارم همهاش بیاد تو هستم. اکنون باید بروم... از تو جدا میشوم ولی دلم اینجا میماند. فراموش نکنی تن و روان ما از آن یکدیگر است.
خم شده دامن دختر را میبوسد و میرود از دور دست تکان میدهد تا ناپدید میشود دختر پس رفته به ستون یله میدهد و به گلها خیره نگاه میکند.