برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۲۷
پروین دختر ساسان

باشم و رازهای نهانی خودم را برایت بگویم (اندیشناک) – نه من تنها نیستم یک سایه همیشه مرا دنبال میکند نمیخواهم از من دور بشوی... اگر پهلوی من میماندی!

پرویز – دردهای نهانی چهرهٔ ترا پژمرده کرده اشکهای پنهانی چشمهای ترا خسته ساخته چرا آشکار با من گفتگو نمیکنی؟ مگر من چندین بار به خودت و پدرت نگفتم که در اینجائی که هستید برایتان خوب نیست؟ بدبختانه شتاب‌زده هستم باید بروم و به سپاهی که بدستم سپرده شده سرکشی بکنم امیدوارم بزودی با پیروزی برخواهم گشت!

جغدی روی شاخه درخت چند بار شیون میکشد آنها یکدیگر را در آغوش میکشند.

پروین هراسان – شیون جغد را روی شاخهٔ درخت شنیدی ؟ چه آواز بدشگونی!

پرویز – مگر تو باین چرندها باور میکنی! ما از آن یکدیگر هستیم زندگانی جلو ماست از چه میترسی؟ ... این انگشتر را بگیر بدستت بکن (دست کرده انگشتر طلای خود را که نگین سیاه دارد بیرون میآورد به انگشت دختر میکند دختر هم انگشتر خود را بیرون آورده باو میدهد).

پروین – بگیر بیاد من داشته باش آرزومندم که برایت خوشی بیاورد... ببین هر دو آنها یک‌جور هستند روی این اهورا مزدا کنده شده.

پرویز – من همه نگرانی و دلواپسیم از تو است می‌خواستم از این شهر دور بشوی اگر راغا بدست دشمن بیفتد چه